پیروزخان چه می‌خواهد به ما بگوید؟ فرمان ایست به هیولا

حمیدرضا ابک؛ روزنامه‌نگار

دوچرخه‌سواری پیروزخان حناچی، سرخط خبرها و تحلیل‌های این چند روز شده است. مخالفان به نقدش نشسته‌اند و موافقان تحسینش می‌کنند. اما به‌راستی هیاهو بر سر چیست؟
گروه اول منتقدان، کارشناسانی‌اند که نگران وضعیت تاسف‌بار ترافیک و آلودگی هوای پایتختند. کسانی که معتقدند دوچرخه‌سواری نه تنها راه‌حل این مشکلات نیست بلکه آدرسی نادرست است که اگر از سر ناآگاهی باشد ره به ناکجا می‌برد و اگر از سر آگاهی، نتیجه‌اش می‌شود همین که وضع امروز ماست.
برای مثال معتقدند وقتی کیفیت خودروهای ساخت داخل تا این حد نازل است و هنوز در عرضه بنزین استاندارد مشکل داریم، دوچرخه‌سواری شهردار چیزی نیست جز نواختن سرنا از طرف گشادش.
این نگاه به موضوع نقد دیگری نیز پدید آورده است. بر مبنای این نقد وقتی حناچی، با این همه دانش و سوابق در عرصه اداره شهر، چنین رویکردی اتخاذ می‌کند پس احتمالا باید سومین شهردار یک‌سال اخیر را نیز در رده همان پوپولیست‌هایی ارزیابی کنیم که آمده‌اند تا از شهرداری سکوی پرتاب بسازند و در مدرسه سیاست یک‌سال، دو کلاس کنند.
مقدمه نقد می‌تواند درست باشد. احتمالا هدف این منتقدان هم ضرورت توجه بنیادی به رویکردهای علمی و پژوهش‌محور است. اما آیا هر اقدامی ازین دست را می‌توان پوپولیزم نامید؟
اگر تعریف متعارف از پوپولیزم در کشور ما ملاک باشد، قطعا این نقد به حناچی وارد است؛ به شرطی که استراتژی‌اش برای حل معضلات در همین سطح متروسواری و دوچرخه‌سواری باقی بماند.
اما اگر او واقعا دریافته باشد برای انجام هر اقدامی باید توجه و همدلی عمومی را به موضوع برانگیزد و بتواند ازین سوخت اجتماعی برای تصمیم‌های میان‌مدت و بلندمدت بهره ببرد چه؟
اتفاقا همین توجه عمومی و کارشناسی است که می‌تواند این مطالبه را در میان شهروندان برانگیزد و به شهردار منتخب اجازه بدهد با تکیه بر همین مطالبه، برود سروقت همان‌هایی که از منظر این منتقدان منشا مشکل‌اند.
پوپولیزم آنجا رخ می‌دهد که شعارهای ما منجر به هیچ اقدام شایسته‌ای نشوند یا اینکه رفتار و عملکردمان نسبتی با آن شعار نداشته باشد؛ بماند که بر مبنای تعریف اصلی و فلسفی مفهوم، نمی‌توان به این رفتار حناچی نام پوپولیزم داد.
باید به این دسته از منتقدان حق داد؛ چراکه در این همه سال، نمونه‌های عوام‌فریبانه بسیاری را در رفتار و سخن برخی مسئولان دیده‌اند. اما شاید بتوان کمی خوش‌بین‌تر بود و ازین زاویه نگریست که به تعبیر متخصصان تبلیغات، حناچی از استراتژی ستاره قطبی بهره برده است.
ستاره‌ای که قرار است راه را به ما بنماید و مسیر را برایمان روشن کند. به هرحال درین مورد باید منتظر اقدامات بعدی آقای شهردار بمانیم. ضمن اینکه فراموش نکنیم تاکید حناچی در این دو هفته بر ضرورت توسعه حمل‌ونقل عمومی بوده است و دوچرخه، آن هم دوچرخه نیمه‌برقی، صرفا به عنوان ابزاری مکمل در ایده‌هایش مطرح شده.
گروه دوم منتقدان اما بحث پوپولیزم را از منظری دیگر پیش کشیده‌اند. آنها معتقدند بهتر است شهردار در روزهای سه‌شنبه دو ساعت زودتر به دفترش برود و به «کار»هایش برسد و مترو بسازد و اقدامات عاجل انجام دهد.
سرشناس‌ترین منتقد این عرصه که چندی پیش سخن از از اولویت «توسعه» بر همه چیز حتی نان شب گفته بود، این اقدام شهردار را نپسندیده و افسوس خورده چرا حناچی سه‌شنبه صبح زودتر به دفترش نرفته تا تکلیف «واگن‌های معطل مانده» مترو را روشن کند.
اما آیا شهردار خوب شهرداری است که آفتاب نزده به دفترش می‌رود، سالی یک‌بار هم نمی‌تواند با خانواده‌اش به سفر برود، هیچ عکسی از او منتشر نمی‌شود و مثل یک ربات کار می‌کند و کار می‌کند و کار؟
رویکردهای توسعه‌گرای ایرانی، مخصوصا روایتی که این منتقد ارجمند از آن حمایت می‌کند، همواره در تحلیل‌هایشان یک غایب اساسی داشته‌اند: «انسان». در این رویکردها، که نزدیک به دودهه شاهد حاکمیت‌شان بر تهران بوده‌ایم، شهر چیزی نیست جز سازه‌هایی که به هوا می‌روند و اتوبان‌هایی که کشیده می‌شوند تا این طرفش را به آن طرفش و بالایش را به پایینش بدوزند. ماهیت اقتدارگرای این رویکرد هم هرگز اجازه نداده یک بار از خودشان بپرسند «خب که چی؟».
بیست سال است تهران، این زیبای مغموم، به تاخت ساخته می‌شود و بزرگ می‌شود و هی شبیه «خارج» می‌شود تا مثلا سفیر مالزی در جلسه‌ای به یکی از مدیران شهری بگوید: «به به؛ بابا ایوالله چه کردید». نظر مردم چه بوده؟ مردم؟ مردم کجای این بازی‌اند؟
ما خودمان آنقدر عقل داریم که ساعت ۵ صبح در دفترمان بنشینیم و جلسه بگذاریم و دستور بدهیم و تا یازده شب بکوب کار کنیم و یک‌تنه به رتق‌و‌فتق امور بپردازیم. رعایا هم می‌توانند هرچقدر دلشان خواست به ما افتخار کنند و برایمان هورا بکشند.
انصاف باید داد این رویکرد و تلاش‌های صاحبشان، در نوع خودش ثمرات بسیاری هم داشته‌ است؛
مخصوصا در سال‌های پس از جنگ. اما این همه ناراحتی و اظهار تاسف چرا؟ هنوز که اتفاقی نیفتاده. این بار کسی آمده که می‌خواهد آرام و بی‌صدا، به هیولای توسعه‌ای که شما ساخته‌اید فرمان ایست بدهد. یک نفر می‌خواهد یادآوری کند شهر مال آدم‌هاست نه ماشین‌ها و ساختمان‌ها؛ آن هم مال تمام آدم‌هایی که در آن زندگی می‌کنند. بد می‌گوید؟
اشتباه می‌کند؟ او که هنوز سرجمع دو ساعت هم حرف نزده. نمی‌خواهید به او فرصت بدهید؟ نمی‌خواهید سخنش را بشنوید؟ کارهایش را دوست ندارید؟ چون شبیه کارهای شما نیست؟ باور کنید کله‌سحر سر کار رفتن‌های شما را هم دیده‌ایم.
سال‌هاست زبانمان تاول زده از آشی که هر روز، ساعت ۵ صبح، برای تهران می‌پختید. راستی نمی‌خواهید توضیح بدهید داستان آن «واگن‌های معطل مانده» دقیقا چیست؟
اتفاقا باید گفت حناچی، به شرط آنکه برای توسعه منطقی و علمی ایده‌هایش برنامه و استراتژی داشته باشد، ازین منظر هم راه درستی پیش گرفته. اگر او سخنی متفاوت از شهرداران قبلی دارد، اگر واقعا به شهر انسانی می‌اندیشد، اگر مشارکت‌محوری و شهروندمحوری شعار اصلی اوست، پس قاعدتا تصویری که در همین روزهای نخست در افکار عمومی از خود می‌سازد هم باید متفاوت از آنان باشد.
شهردار متفاوت، «پرسونال برندینگ» متفاوت می‌طلبد وگرنه که او هم می‌شود یکی از همان بوروکرات‌های توسعه‌گرایی که وقتی دست یاری به سوی مردم دراز کردند، کسی تحویلشان نگرفت.
ضمن اینکه نباید فراموش کرد شهردار رئیس اداره آب و فاضلاب یا مدیر سازمان ثبت احوال نیست. بخشی از هویت یک شهردار در نسبتش با شهر، با مردم و از همه مهم‌تر با زندگی تعریف می‌شود.
همین نکته است که شهردار را از سایر مدیران دولتی متمایز می‌کند. برای همین است که معمولا در همه جای جهان مردم شهردارشان را می‌بینند.
از سوی دیگر دوچرخه‌سواری و متروسواری، می‌تواند محملی بسیار مناسب برای درک معضلات جزئی شهر باشد.
جزئیاتی که همواره فراموش شده‌اند و همواره از هر کلیتی مهم‌تر بوده‌اند. اشتباه نکنید. معنای این توصیه بی‌توجهی به تحقیقات و نظرات کارشناسی نیست.
بدیهی است کسی با دو ساعت دوچرخه‌سواری نمی‌تواند کارشناس مسائل شهری شود. اما این اتفاق می‌تواند امتداد نگاهی باشد که شهر را برای زیستن می‌پسندد نه برای قپی آمدن و پز دادن.
آینده پیروزخان، نسبت مستقیمی دارد با اراده و شجاعتش برای تغییر این اسطوره مسلط. قاعدتا راه دشواری در پیش خواهد داشت و حواسش را اگر جمع نکند، سال نشده به خودش می‌آید و می‌بیند یکی شده مثل همان قبلی‌ها؛ بی هیچ تفاوت و تمایزی.
آنگاه است که همین منتقدان دلسوز و کارشناس هم دیگر نقدش نمی‌کنند. رهایش می‌کنند تا خودش بماند و شهری که سال‌هاست ساکنانش را فراموش کرده.
اگر این «نمایش» شهردار، اعلانی باشد برای مخالفت، نه با اشخاص که با اندیشه‌هایی که انسان جایی در چارچوب‌هایش نداشته، یقینا نتیجه‌ای به بار خواهد آورد که لبخند را بر لب منتقدانش نیز خواهد نشاند. علی‌الحساب باید منتظر بمانیم؛ همدل ولی منتقدانه.
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

;