مأموریت بی‌بازگشت «سید صادق» برای رساندن آب

تاسیسات نیوز: بعد از ۴ شبانه‌روز کار بی‌وقفه صادق خسته‌تر از همیشه با عرق روی پیشانی و لبانی که از تشنگی ترک خورده بود داخل کانال لوله‌کشی نشست و به صفحه گوشی نگاه کرد. لبخند ریحانه که روی گوشی نمایان شد ناخودآگاه صدای کودکانه‌اش که با شیرینی بابا بابا می‌کرد در گوشش پیچید. تا به حال انقدر از هم دور نشده بودند.
خسته از راه رسیده بودم شیر آب را باز کردم تا نفسی تازه کنم شیر آب خرخری کرد و چند قطره آب سرازیر شد و تمام، آب قطع بود، به زمین و زمان لعنت فرستادم و گوشی به دست شدم ببینم چه خبر است که متوجه شدم چشمه کوهرنگ به دلیل سیل، گل‌آلود شده و آب شهرکرد از دسترس خارج شده، چاره‌ای نبود به این امید که قطعی آب مثل گذشته چندساعت بیشتر نیست خوابیدم اما قطعی طبیعی نبود.
همه مسئولان به جلسه‌ای خوانده شدند و در یکی از تصمیم‌ها برای انتقال آب از طریق طرح فدک از بین گزینه‌های روی میز باید با آقا صادق و همکارانش تماس گرفته می‌شد تا لوله‌های آب از محل دیگری به شهرکرد وصل شود و آب شرب به مردم برسد.
مأموریت آقا صادق

با صدای زنگ تلفن صادق ریحانه کوچولو را روی پایش جابه جا کرد. پیشنهاد همکاری برای صادق و همکارانش موضوع تازه‌ای نبود اما انگار این بار کمی متفاوت بود و قرار بود چند شبی کنار پروژه باشند چند شبانه‌روز دوری سخت بود اما حل مشکل مردم برایش اولویت داشت.

تلفن را که قطع کرد صورت ریحانه را بوسید و با اسباب‌بازی‌ها سرگرمش کرد به سمت آشپزخانه رفت و موضوع را به همسرش گفت. مردم شهرکرد آب ندارند فرصتی برای ماندن نیست مراقب خودت و ریحانه باش.
طاهره خانم نگاه پرمهری به همسرش انداخت و با خوشرویی راهی‌اش کرد و گفت برو که چشم امید خیلی‌ها به دستان زحمتکش توست ما بهت افتخار می‌کنیم. موقع رفتن ریحانه کوچولو بی‌خیال اسباب‌بازی‌ها شد و با قدم‌های کوچکی که حالا تازه راه رفتن یاد گرفته بودند پدر را بدرقه کرد.
آقا صادق لپ ریحانه را کشید و قربان صدقه دخترش رفت و قول داد با مزد این پروژه گوشواره‌های قشنگی برای نازدانه‌اش بخرد.
طرح انتقال آب فدک
آقا صادق و ده‌ها جوشکار دیگر که مهارتشان در کار زبانزد بود در اولین فرصت خودشان را به محل معین‌شده رساندند و عهد کردند تا رسیدن آب به منازل بی‌وقفه کار کنند.
سخت‌ترین شب‌ها و روزها آغاز شده بود خبرهای خوبی به گوش نمی‌رسید و مردم شهر از بی‌آبی کلافه شده بودند. از شهرهای دیگر با تانکر آب می‌رسید اما جوابگوی نیاز مردم نبود. کارگران جهادی کار می‌کردند مسئولان می‌رفتند و می‌آمدند گاهی پروژه به مشکل می‌خورد و گاه خوب پیش می‌رفت و خستگی کارگران کمتر می‌شد هر متری که لوله‌ها جلوتر می‌رفتند کارگران صلوات می‌فرستادند و بی‌وقفه کار می‌کردند.
فشار زیادی روی بچه‌ها بود پروژه ۷ ماهه را حالا باید در کمتر از یک هفته به پایان برسانند این بار کارشان جهاد نام گرفته بود جمعیت زیادی چشمشان به دستان آقا صادق و همکارانش دوخته شده بود، سه شیفت کار می‌کردند و در طول شبانه‌روز کمترین استراحت را داشتند آن هم در کنار لوله‌ها و بین خاک‌ها و با صدای دستگاه‌های جوش.
 بالا و پایین رفتن خورشید برای آقا صادق و همکارانش بی‌معنا شده بود آن‌ها خستگی را هم خسته کرده بودند او و همکارانش در سکوت غوغایی کردند که نامشان تا ابد در تاریخ ماندگار خواهدشد.
۴ شبانه‌روز کار بی‌وقفه
بعد از ۴ شبانه‌روز کار بی‌وقفه صادق خسته‌تر از همیشه با عرق روی پیشانی و لبانی که از تشنگی ترک خورده بود داخل کانال لوله‌کشی نشست و به صفحه گوشی نگاه کرد. لبخند ریحانه که روی گوشی نمایان شد ناخودآگاه صدای کودکانه ریحانه که تازه زبان باز کرده بود و با شیرینی بابا بابا می‌کرد در گوشش پیچید. خستگی را فراموش کرد تا به حال انقدر از هم دور نشده بودند دلش برای بابا بابا گفتن‌های ریحانه حسابی تنگ شده بود می‌خواست تماس بگیرد و صدای ریحانه کوچولو را بشنود ولی با دیدن ساعت که از نیمه شب گذشته بود پشیمان شد.
فکری به ذهنش خطور کرد در حالی که بی‌خوابی امانش را بریده بود سوار ماشین شد تا چند ساعتی ریحانه را ببیند و برگردد دستی به لباس‌های خاکی کشید و راهی شد…
جاده در نظرش طولانی‌تر از همیشه شده بود و چشمانش در سیاهی شب سنگین شده بود اشتیاق دیدن دخترکش باعث شده بود در سخت‌ترین شرایط رانندگی کند اما یک آن متوجه پیچ تند جاده نشد و صدای مهیب پرت شدن ماشین رویای دیدار پدر دختری را ناتمام گذاشت.
آقاصادق مرگ مغزی شد
ریحانه و بابا صادق همدیگر را دیدند اما نه در آغوش یکدیگر بلکه پدر روی تخت و ریحانه در آغوش مادر و پشت پنجره آی‌سی‌یو و پدری که نتوانست بار دیگر دخترکش را ببیند.
۱۰ روز گریه‌ و ضجه روی صندلی‌های بیمارستان بی‌فایده بود و آقاصادق چشمانش را باز نکرد اما او از بین ما نرفت و حالا ۱۰ نفر را زندگی بخشیده است.
تمام مدتی که آقا صادق روی تخت بیمارستان بود دخترکش به هوش آمدن بابا را به انتظار نشسته بود تا باز هم موهای خرمایی رنگش را شانه کند و او برایش دلبری کند.
نمی‌دانم حکمت تنها شدن ریحانه یک ساله در سالروز شهادت خانم رقیه(س) چیست، چه واژه‌های آشنایی، پدر، آب، تشنگی، ایثار و…
و اینجا روضه مصور است هر کلمه‌ای را که بیان کنی عاشورا را روایت کرده‌ای، پدری که از جان خود گذشت تا مردم زیادی رنج تشنگی نکشند شاید تشنگی رقیه در عاشورا خون آقاصادق را به جوش آورده که بی‌وقفه تلاش کند تا دخترکی لب تشنه نماند و حالا تنهایی دخترکی که نازدانه پدر است، آرام و قرار ندارد و هنوز پشت در خانه منتظر است تا پدر وارد شود و او را در آغوش بگیرد و ساعت‌ها با هم بازی کنند…
دخترها بابایی‌اند…
با صدای هر ماشینی ریحانه دلتنگ‌تر از همیشه خودش را به در می‌رساند تا مثل همیشه از گردن بابا صادق آویزان شود… ریحانه نمی‌داند چه بر سرش آمده اما قطعا همیشه به پدر افتخار می‌کند که ایثار کرد تا مردم یک شهر با خیال راحت آب بنوشند.
 شاید هیچ وقت متوجه نشویم چه کسانی شبانه‌روز تلاش کردند تا یک بحران به پایان برسد.
سید صادق حسینی پس از چهار شبانه‌روز کار جهادی و بی‌وقفه برای آبرسانی به شهرکرد در مسیر خانه دچار سانحه رانندگی و مرگ مغزی شد. روز گذشته اعضای این جوان وردنجانی با رضایت خانواده به بیماران نیازمند عضو اهدا شد و حسرت دیدار دختر ۱.۵ ساله با پدر برای همیشه به دلش ماند.
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

;