این آتش‌نشان‌های دیوانه دیوانه دیوانه ایرانی

دکتر ایرج محمدفام

استاد ایمنی

 

خیلی وقت بود که دیوانه بودن آتش نشان های ایرانی را باور کرده بودم حالا پس از گذشت یکسال از حادثه پلاسکو نه تنهادر این عقیده ام خللی ایجاد نشده است بلکه به این نتیجه رسیده ام که اینها نه تنها دیوانه اند بلکه دیوانه، دیوانه، دیوانه هستند. می پرسید چرا؟ بگذارید مثالی بزنم:


فرض کنید که دهها کیلومتر دورتر از شما در یک محله جرم خیز مغازه ای وجود دارد که صاحب آن هیچ نسبت نسبی و سببی با شما ندارد.


یک روزی شما این مسیر طولانی را طی کرده، به مغازه مورد نظر می رسید و به فروشنده می گوئید که می خواهم بدون هیچگونه چشمداشت مادی و معنوی، امنیت مغازه شما را در برابر هر گونه دزدی بررسی و نقاط ضعف موجود را بصورت مکتوب ارائه کنم.


در میان بی محلی و اخم های صاحب و مالک مغازه و پس از صرف ساعتها از وقت ارزشمندتان، به زبانی ساده مشکلات موجود را ارائه و همراه با آن اصول پیشگیری کم هزینه ای را معرفی کرده و تاکید می کنید برای هر گونه مشورت رایگان مجدد آمادگی دارید.


یک ماه از ماجرا می گذرد و دوباره به مغازه مدنظر بر می گردید و می بینید وضعیت اصلا فرقی نکرده است. اینبار در میان متلک های آزار دهنده مالک دوباره باز بصورت رایگان همان کار را تکرار و باز نتیجه ای نمی گیرید.


این کار را بیش از 50 بار تکرار می کنید و در این راه انواع توهین ها را به جان خریده و بعضا کتکی هم نوش جان می کنید اما دریغ از یک اقدام ساده از طرف صاحب و مالک مغازه. شما باشید بعد از یکبار، دو بار، سه بار و … چکار می کنید؟ آیا به کار خود ادامه می دهید؟ آیا در این صورت حتی نزدیکترین عزیزانتان به شما انگ دیوانگی نخواهند زد؟

فرض کنید در یک روزی که در حال فراهم ساختن مقدمات عروسی تان هستید خبر می رسد که دزدی مسلح به مغازه مورد نظر حمله و مغازه دار را همراه با دار و ندارش به گروگان گرفته است. نمی گوئید حقش بود؟

 

باز در عرض کمتر از چند دقیقه خود را به محل رسانیده و در حالیکه حتی نزدیکترین کسان مغازه دار جرات نزدیک شدن به صد متری آن را ندارند بی محابا به دل خطر می زنید و مالک را از چنگال دزد نابکار نجات می دهید. صدای تشویق تماشاگران بلند شده و همانند یک قهرمان با شما برخورد می شود. آیا باز ادامه می دهید؟


شما باز بلافاصله و اینبار به قصد نجات اموال مغازه دار به صحنه بازگشته و در مواجهه با دزد، جان خود را از دست می دهید. مادرتان از غم مرگ تک پسر دق می کند، کمر پدرتان شکسته و عروستان برای همیشه چشم انتظار می ماند. شما در مورد چنین آدمی چه فکر می کنید؟ دیوانه؟ دیوانه، دیوانه؟ و یا دیوانه، دیوانه، دیوانه؟

این دقیقا حکایت تلخ آتش نشانان ایران (و همه متخصصان ایمنی کشور) است. این حکایت مردانی است که در روز هفتم مهر سال 1359 آتش سوزی عظیم پالایشگاه آبادان به همراه بمباران های مکرر هواپیماهایی دشمن متجاوز حریف آنها در مهار آتش نگردید.


این داستان امید عباسی های است که با قرار دادن ماسک اکسیژن خود روی صورت دختربچه اسیر در چنگال های آتش با نثار جان خود، به افسانه ققنوس جان دوباره ای بخشید. این قصه شهرام محمدی هاست که با عبور از میان شعله های سرکش آتش پتروشیمی و نجات هم قطارانش (هر چند به بهای جان خود)، افسانه سیاوش را دوباره در ذهنها زنده کرد.


و این داستان 16 مرد، 16 اسطوره و 16 قهرمان آتش نشان دیوانه، دیوانه، دیوانه وطن است که همانند مرد داستان ما با وجود بیش از 50 اخطار قبلی، پنجاه التماس قبلی، پنجاه بی محلی قبلی و … پس از نجات صاحبان، مالکان، شاغلان مغازه های پاساژ پلاسکو (و اینبار نه در قالب قصه بلکه در دل واقعیت) و تنها برای نجات مال مردم، در نبردی نابرابر با دژحیمی خونخوارتر از دزدان مسلح داستان یعنی شعله های سرکش آتش، جان خود را در طبق اخلاص گذاشته و برای همیشه چشمان اشکبار فرزندان، همسران، نوعروسان و … را به انتظار گذاشته و کمر پدران و مادران و همکاران خود را شکستند.


و اینک ای هموطن!


ما را که امید چندانی به اصلاح امور (حداقل در حوزه ایمنی) توسط مسئولین، مدیران، سازمان های مسئول، متولیان آموزش جامعه و ….نیست ولی اگر شما بار دیگر می خواهید با بی توجهی، با بی اعتمادی، با توجیه های نابجا، با به فردا انداختن های مکرر، با … فرزندان خود را با جانشان بیازمایید:


مهیا کن که ما از آتش سوزان نمی‌ترسیم

که در آغوش آتش می‌شود ققنوس ماناتر

 

 

 

 

 

 

انتهای خبر

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

;