کی شعرتر انگیزد خاطر که حزین باشد

روح الله واصف

 

یادداشتی که مطالعه میکنید سرمقاله هفته نامه تاسیسات نیوز شماره ۹4 میباشد.



به مدیر محجوب شرکت مهندسین مشاور می‌گویم برای چند هزار واحد مسکونی انتخاب اسپلیت اشتباه است.




این انتخاب قدری اشتباه نیست یک دنیا حماقت است! مدیر محجوب ما می‌گوید: می‌دانم مهندس اما کارفرما می‌خواهد.



می‌گویم باشد طراحی می‌کنم اما نامم را زیر نقشه‌ها ننویسید، شرم دارم از این طراحی. همکار خودشیرینم مثل بچه‌های لوس بابا می‌پرد وسط معرکه و گویی نکته‌ای از بوستان سعدی انتخاب کرده با لبخندی زورکی می‌گوید: «خوب شما فکر کنید نذری می‌دهید برای طراحی پول نگیرید.» من که رابطه این ماجرا را با برف پارسال نیافته‌ام می‌گویم چه ربطی داشت همکار طراح برق ما؟

 

بیرون از جلسه در هوای گرم زمستانی با مدیر دیگری تلفنی گپی می‌زنم. ساعت‌ها با کارفرمایی جلسه داشته‌اند و درنهایت کمتر از قیمت در ورودی ساختمان بابت طراحی چهار رشته پول گرفته‌اند!




به مدیر دیگری زنگ می‌زنم و چون مانند این مواقع جواب نمی‌دهد پیامکی راهی دیار خاموشان می‌کنم که آقای مهندس، این مبلغی که دو ماه پیش قرار بود به ما بدهید دو روز پیش باید برای بخشی از عیدی بچه‌های دفتر هزینه می‌شد. می‌شود این چک لامصب را از دسته‌چک طلا نشانتان خلاص ‌کنید؟

 

 

 

با مدیر یکی از شرکت‌های قدیمی تولیدکننده مصاحبه‌ای دارم. خیلی آرام می‌گوید: چه شده است که مهندس به ما سفارش می‌دهد و می‌گوید درصد ما را هم فراموش نکنید! این کجای مهندسی است؟

 

 

و من هنوز نمی‌توانم خیلی شفاف بیان کنم که چرا چین در میان جامعه مهندسی ناگهان کشف شد! به قول سهراب: پدرم وقتی مرد پاسبان‌ها همه شاعر بودند!

 

 

از جلوی خانه‌ای بدون پنجره رد می‌شوم. شعله آتش در میان طبقه اول برای خشک شدن گچ‌ها جلب نظر می‌کند تابلو! با خودم می‌گویم کپسول است؟ رگلاتور نصب‌شده به خط گاز فریاد می‌زند داداش ما پس چه‌کاره‌ایم؟ من فکر می‌کنم چقدر با کارفرمای هفته قبل صحبت کردم تا قانع شد که وقتی ساختمان آماده سکونت است من می‌توانم لوله‌کشی را تائید کنم. لابد این ساختمان بی پنجره غرق در گچ قابل سکونت است.

 

 

 

باید الآن سرمقاله تأسیسات نیوز را بنویسم. در دفتر اما پیامکی می‌آید با سر شماره سرگردنه: برگه مالیات به مبلغ الماس کوه نور آماده است. تا پایتان نشکسته بیایید بگیرید. وگرنه این کفش ما و حلق شما!

 

 

چند بار عدد را حلاجی می‌کنم. حسابدار ما هم این مواقع در دنیای نیستی است.

 

 

 

از خانه زنگ می‌زنند که کی می‌آیی و من با فشارخونی منفی شده که هرلحظه امکان infiltration می‌رود می‌گویم: الآن راه می‌افتم. چون دیگر فرق خودکار و کلید را هم متوجه نمی‌شوم.

 

 

فکر کنم مرحوم شریعتی وقتی کتاب «یک جلوش تا بینهایت صفرها» را می‌نوشته به امروز اداره مالیات فکر می‌کرده است.

 

 

به‌هرحال باید این روز را تبریک بگویم؛ اما کی شعرتر انگیزد خاطر که حزین باشد؟ ببخشید که وسط این جشن حال خوبی را منتقل نمی‌کنم. به نظرم می‌آید اگر منافقانه رفتار نکنم صادق‌ترم و از آن مهم‌تر، درجایی که همه در حال خندیدن هستند، گریه بهتر به چشم می‌آید. طبق قاعده بازی سوزنی به خود و جوال‌دوزی به دیگران!

 

 

 

اما نمی‌توانم این روز را به مهندس منصف بزرگ تبریک نگویم. به مهندس بهرام خاکپور، به مهندس کاشانی حصار، مهندس ظهوری، مهندس قدوسی زاده، مهندس خواجه‌نوری، مهندس قوامی، مهندس سپهرآرا، مهندس فرجامی، مهندس حاج سقطی، مهندس مجتبی طباطبایی و … . اختران تابناک آسمان مهندسی آسایش ایران‌زمین.

 

 

و به یاد بزرگانی که در میان ما نیستند اما نور تابناک آن‌ها هنوز بر ما می‌تابد: مهندس بازرگان و … .

 

 

و خسته نباشید به‌تمامی کسانی که با آن‌ها هنوز می‌توان امیدوار بود. اساتید بی‌ادعایی که سال‌هاست در آکادمی کاشانه مشق عشق می‌کنند. طلایه‌داران تأسیساتی نو ریشه در دانش کهن.

 

 

روز همه ما مبارک. همکاران عزیز من در تمام ایران شکوهمند.

 

تابعد!







انتهای خبر

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

;