حسین لرزاده در اوایل دوران نوجوانی و بعد از جدا شدن از استاد نقاش خود، کارگاهی بهعنوان «حسین لرزاده» در جنب مسجد مجدالدوله، بین گذر تقیخان و چهارراه حسنآباد، راهاندازی میکند.
روزی شخصی تابلوی نقاشی نفیسی را که پارگی داشت برای تعمیر به کارگاه او میآورد. لرزاده که فن نقاشی را از چند استاد یاد گرفته بود، هم تابلو را تعمیر میکند و هم یکی مانند آن میکشد. چند روز بعد که صاحب تابلو برای تحویل تابلو به کارگاه مراجعه میکند، لرزاده هر دو تابلو را جلوی چشمش میگذارد و میگوید: «تابلوی شما یکی زاییده، هرکدام برای شماست ببرید.» شخص نمیتواند تابلوی خودش را تشخیص دهد و دست آخر از روی پارگی پشت تابلو میفهمد که تابلو خودش کدام است. از این توانمندی لرزاده سر ذوق میآید و هم تابلو خودش را میبرد و هم به قیمت خوبی تابلویی را که لرزاده کشیده بود میخرد. چند سال بعد لرزاده تابلوی خودش را در مقبره امامزاده عبدالله(ع) میبیند که به دیوار آویخته شده و دورش را آینهکاری کردهاند.
همان اوایل جوانی استاد لرزاده و ورود رسمی او به کسوت معماری، مجلس شورای ملی در بهارستان آتش میگیرد و از لرزاده برای تعمیر مجلس دعوت میشود. قبل از او مهندس فرانسویای به نام «فورد» کارهای تعمیر سقف سالن تنفس را شروع کرده و سقف را فلزی ساخته بود. البته هرچه استادان به او گفتند که سقف ضعیف است و شکم میدهد، به خرجش نمیرود. تا اینکه بعد از مدت کوتاهی سقف شکم میدهد و هر لحظه ممکن بوده فرو بریزد. لرزاده وقتی سقف را میبیند، میگوید خطر ریختن حتمیست اما به شرطی که اختیار تام داشته باشم، بدون تخریب از فرو ریختن آن جلوگیری میکنم. بعد از گرفتن اختیار بلافاصله دست به کار میشود خرپای چوبی زیر سقف میزند. این خرپا همین حالا هم در دل سقف موجود است. بعد از نصب خرپا با جک، سازه فلزی را بالا میبرند و سقف، بیستسانتیمتر بالا میرود و تعمیر میشود، آنهم بدون تخریب سازه قبلی. یک روز وکلا جلسه میگذارند و به لرزاده میگویند شما که با زیر سقفکاری نداشتید برای چه اینهمه زیر سقف شمع روشن کردید؟ لرزاده هم با مباهات میگوید «برای اینکه بالا رفتن سقف معلوم باشد! »
سال ۱۳۱۱ لرزاده برای ساختن آرامگاه فردوسی به مشهد اعزام میشود. قبل از او مهندس فرانسوی به نام گدار، مقبرهای شبیه اهرام مصر برای فردوسی پیریزی کرده بود. رئیس آثار باستانی از این طرح بدش میآید و لرزاده و چند استاد بنام دیگر را برای این کار دعوت میکند. در این کار، لرزاده با استاد بزرگ خط، عمادالکتاب، هماتاق میشود. آنها روزها مشغول به کار میشوند و شبها لرزاده به تشویق عمادالکتاب که در سن کهولت بوده به تمرین خط مشغول میشود. استاد خطاط به لرزاده میگفته «حالا چه عیبی دارد اگر یک معمار خوب هم بنویسد؟»
بعد از اینکه محمدرضاشاه به قدرت میرسد، میگوید باید در کاخ مرمر شوفاژ و تهویه داشته باشیم. از مهندسان خارجی میخواهند که این کار را انجام دهند اما هیچکدام قبول نمیکنند و میگویند حیف این گچبریها و سنگهای نفیس که خراب شوند. چون ناچاریم کف اتاقهایی که سنگ شده است را بکنیم و بعد از تعمیر سنگ و نما ۲ دست میشود. خلاصه همه شانه خالی میکنند تا اینکه لرزاده قبول میکند بدون خرابی نمای دیوار و سنگفرش این کار را انجام دهد. او در کتاب خاطراتش شرح کاملی از این هنرنمایی میدهد اما مختصرش میشود اینکه لرزاده مسیر لولهکشی را در اتاقها معین میکند و از یک مقنی لاغراندام میخواهد که جای لولهها را در زیر زمین مانند یک موش سوراخ کند. هرچه باریکتر، بهتر. او هم میگوید: «معمارباشی اگر این کار را انجام بدهم یک لحافکرسی برایم میخری؟» لرزاده میگوید اگر درست انجام دهی برایت یک دست لباس هم میخرم. جای لولهها مشخص میشود و مقنی درست در همان مسیر راه باریکی حفر میکند. از اتاقهای مجاور هم که سنگفرش نبوده، کانال حفر میشود و لولهها وارد. البته نه به این راحتیها! با مشقت و ظرافت خاص لرزاده که جای توضیحش اینجا نیست. خلاصه اینکه بدون خرابی این لولهکشیها انجام میشود و معمار از جیب خودش یک لحافکرسی برای مقنی زبر و زرنگ میخرد.
لرزاده میگوید تا بهمن سال ۶۱ تعداد مساجدی که به رایگان نقشه برای ساختشان داده به ۶۵۳ عدد میرسد و از خدا میخواهد تا آخر عمر، چشمانش نور داشته باشد تا نقشه خانه او را بکشد. یکبار هم یکی به او میگوید: تو کجی و انحراف قبله مساجد را خوب مستهلک میکنی. لرزاده هم جواب میدهد: خداوند هم کجی و انحراف بندگان را میبخشد.
یکبار در لابهلای کارهای معماری که در شمال کشور انجام میداده، وزیری به او نامه میزند و دستور میدهد در ساختمانی در رامسر استخر بسازد. در آن نقطه هم درختان کهنسال بوده و هم آبی برای استخر نبوده و برای همین لرزاده اقدامی نمیکند. بعد از چندبار نامهنگاری و سکوت لرزاده، او را به دفتر وزیر احضار میکنند و میپرسند چرا انجام ندادی؟ او توضیح میدهد که اینجا آب ندارد. برای آشامیدن خودتان هم باید چاه عمیق بزنید. آب از کجا میخواهید برای استخر بیاورید. درختان هم از زمین و هوای مرطوب آب میخورند. وزیر این جواب او را که میشوند به جای توبیخ، تشویقش میکند و میگوید همیشه همینطور عمل کن.