روز مهندس مبارک به سه روایت!

تاسیسات نیوز / مهری بهزادپور:‌ مودبانه تشکر کردم و فرم استخدام را روی میز منشی گذاشتم و کیف سامسونتم را برداشتم و خداحافظی کردم. امروز هشتمین جایی بود که برای استخدام مراجعه کرده و فرم پر کرده بودم.
طی مدت یک سالی که از فارغ‌التحصیلی من از دانشگاه گذشته بود، علاوه بر شرکت در آزمون‌های مختلف استخدامی، به شرکت‌های زیادی هم برای کار مراجعه کرده بودم. اما هنوز موفق نشده بودم که جایی مشغول به کار شوم.
وقتی اسم خودم را جزو قبول شدگان رشته مهندسی در شهر خودم دیدم برقی از خوشحالی به چشمانم دوید و چشم‌انداز شیرین ۴ سال بعد خودم سریع از جلوی چشمانم گذشت. وجهه اجتماعی خوب، درآمد عالی، و در کمترین حد توقع استخدام در شرکتی بنام و نشستن پشت میزی به عنوان مدیر پروژه…
اما همه این تصاویر به سرعت برق و باد با بوق ممتد خودروی سواری از هم گسیخت و در پاسخ به فریاد راننده که پرسید: مهندس دربست؟ کجا؟ اشاره‌ای به سوئیچ خودروی پدرم که دستم بود کردم و دستم را به نشانه تشکر نشان دادم و به طرف ماشین به راه افتادم.
نگاه سرگردان خودم را به دور و اطراف چرخاندم و دستم را در جیب‌های خالی خودم فرو بردم… یک سال بیکاری و بی پولی و سرگردانی حتماَ آغاز راه فارغ‌التحصیلی من بود.
کتم را از تنم درآوردم و پشت صندلی انداختم و فریاد زدم: دربست… دربست … نبود؟ مستقیم … مترو … هجوم چندین نفر کنار خیابان که خوشحال به سمت ماشینم می‌آمدند و در تایید می‌پرسیدند مترو؟ سری به علامت مثبت تکان دادم و سوار ماشین شدم و به سمت مقصد مسافران حرکت کردم.
 روایت دوم
اصلاَ از درس خواندن خوشم نمی‌آمد… یادم هست وقتی کلاس چهارم دبستان  بودم … معلم پرسید: پسرم چرا تکالیفت رو ننوشتی؟ اگر درس نخوانی نمی‌شود که به شغلی که دوست داری راحت برسی… من هم با خوشحالی و صداقت تمام گفتم: خانم بابام کارخانه داره … می خوام برم کارخانه بابام! معلم نگاهی توخالی و بهت زده به من کرد و خندید و گذشت…
اما از وقتی که پسرخاله و دخترعمه هایم رشته‌های مهندسی قبول شدند و همه فامیل مرتب آنها را آقای مهندس و خانم مهندس صدا می‌کردند دیگه روز خوش برایم باقی نماند… بالاخره با هزار بدبختی و سلام و صلوات در یکی از مراکز آموزش عالی شهرستان‌های دور کشور پذیرفته شدم و بعد هم با یکی از دانشجویان تهرانی با هزینه‌ای که اعلام کرده بود جابجایی انجام دادم.
اما من علاقه‌ای به درس خواندن نداشتم. چند تا از استاد‌ها که خدا خیرشان بدهد خیلی از مباحث درسی را تخفیف می‌دادند و در امتحان در نظر نمی‌گرفتند… بعضی‌ها هم رفتاری سازگارانه داشتند و با چند بار تلفنی صحبت کردن و یا حضوری خدمتشان رسیدن، بالاخره نمره مقبولی را  لحاظ می‌کردند، اما بعضی از استادها خیلی سختگیرانه معتقد بودند که شما در آینده جزو مهندسان مملکت خواهید شد و خیلی از پروژه‌ها از زیر دست شما رد می‌شود. کوتاهی من در نمره دادن به شما، من را مدیون جامعه فردا می‌کند. اما بالاخره در آن واحدها هم نمره قبولی می‌گرفتم و در نهایت به پایان راه رسیدم و مدرک مهندسی را گرفتم.
حالا وقتش بود که خانواده‌ام پز پسر مهندسشان را هم به فامیل هم به خانواده‌هایی که برای خواستگاری می‌رفتیم بدهند.
درآمدم هم در شرکت پدرم خوب بود. سلسله خاطرات شیرین دوران دانشجویی به دور از کتاب و مطالعه و آمیخته به دورهمی و تفریحم را صدای کارمندان پدرم از هم گسیخت « مهندس روزتان مبارک» … سری بالا کردم و نگاه آمیخته به احترام آنها را تحویل گرفتم ولی از آخرین نگاه به سرعت گریختم و گفتم بررسی آن نقشه‌ها و کنترل پروژه ها را ببرید دفتر آقای حمیدی من جلسه دارم .
روایت سوم
مغازه خیلی کوچک بود. اما پر از ابزار و وسایل کار. گرد گذر زمان بر چهره و موهای سپیدش نشسته بود و آرام و با طمانینه مشغول به کار بود.
در مغازه باز شد و پرسید: مهندس اکبری؟
نگاهی به تازه وارد انداخت و سری به چپ و راست تکان داد که یعنی بله بفرمایید.
گفت هر جا رفتم که کارم انجام شود نشد که نشد. همه از شما می‌گفتند . آدرس شما را دادند.
مهندس شما را به خدا خیلی عجله دارم و کارم گیر هست. لطفاَ کار من را انجام دهید.
با آرامش گفت: باشد آدرس بدهید در اسرع وقت خدمتتان می‌رسم.
نگاه قدردان مشتری به روی کاغذ چرخید و سریع آدرس را نوشت و به دست مهندس داد. باز گفت: مهندس خدا خیرتان بده… همه گفتند که این کار از عهده ما خارج است بروید پیش مهندس اکبری.
چشمانش را به منظور آرامش خاطردادن روی هم فشرد و با لبخندی گفت: من مهندس نیستم. کارم این هست. ولی تحصیلات آکادمیک ندارم.
حرف مهندس اکبری را تازه وارد دوم قطع کرد و گفت:‌ نفرمایید مهندس تجربه‌ای که شما دارید هیچ کس دیگری در این شهر ندارد. والله الان این شهر پر از مهندس تحصیلکرده است، اما تو کار عملی هیچکس به گرد پای شما هم نمی‌رسد، راستی مهندس روزتان مبارک …
ممکن است شما دوست داشته باشید
2 نظرات
  1. ساناز جمالی می گوید

    عالی بود ممنون از خبرنگار خوبی مثل شما

  2. رضا می گوید

    سلام مطلب جالبی بود تو دل خبرهای خشک این روزها حسابی بهم چسبید

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

;