آقای سرما – ۴

س: بعد از انجام خدمات فراوان تصمیم به ترک سازمان گسترش خدمات گرفتید. بعد از آن در کجا مشغول شدید؟


ج: بعد به دانشگاه خواجه نصیر رفتم. این اتفاق در سال ۱۳۶۴ افتاد و بعد از آن فقط یک روز در هفته به‌عنوان مشاور به گسترش خدمات می‌رفتم و پیگیر طرح‌های آینده سازمان گسترش خدمات بازرگانی در رابطه با سردخانه‌های دولتی بودم.



س: آیا در این بین طرح‌های مطالعاتی نیز داشتید؟


ج: بله. یکی از مطالعات من در رابطه با کشتی‌هایی بود که در زمان جنگ به سمت ایران بار می‌آوردند. این کشتی‌ها باید نوبت می‌گرفتند و بارها را تخلیه می‌کردند و با توجه به مشکلات عدیده‌ای که در زمان جنگ وجود داشت این کار برای ما بسیار پر هزینه بود.


ما حساب کردیم که اگر در مبدأ کشتی را می‌خریدیم و هزینه پرسنل کشتی را نیز خودمان می‌دادیم برای ما ارزان‌تر تمام می‌شد تا دموراژ ]خسارت معطلی کشتی[ در زمان جنگ این کار برای ما بسیار هزینه بالایی داشت البته هزینه بیمه نیز به آن اضافه می‌شد که در زمان جنگ آن‌هم بسیار گران بود. لذا من به گسترش خدمات پیشنهاد دادم که ما سردخانه‌های بندری ایجاد کنیم. در شرایط آن سال‌ها کشتی وارد بندرعباس می‌شد و کامیون‌ها بار را تخلیه می‌کردند.


این کشتی‌ها باید چند روز در انتظار می‌ماندند تا کامیون‌ها بار را تخلیه کرده و بازگردند. چون ما به‌اندازه کافی کامیون سردخانه دار نداشتیم کار تخلیه کشتی‌ها چندین روز طول می‌کشید. طرح پیشنهادی من به این شکل بود که سردخانه در کنار اسکله ساخته شود و از سقف توسط جرثقیل بار را بگیریم که توسط آسانسور از طبقات اول و دوم سردخانه برداشته‌ایم و به بیرون انتقال دهیم یا اینکه باری از بیرون به این سردخانه‌ها منتقل شود.


برای این کار نیز نیاز به یک سکوی اتومبیلی داشتیم که یک‌طرف آن بندر باشد و بتوانیم یک جرثقیل در این قسمت کارگذاری کنیم تا بتواند بار را از کشتی بگیرد و روی سقف سردخانه قرار دهد یا بالعکس از سقف سردخانه بردارد و روی کشتی بگذارد.


در این بین مشکلی وجود داشت و آن این بود که ما یک چنین اسکله‌هایی نداشتیم و اسکله‌های موجود جوابگوی این طرح نبود. البته ساخت اسکله جدید نیز زمان‌بر بود. به‌عنوان‌مثال برای اسکله بندرعباس چنین کاری را انجام دادیم. البته کمی دورتر از اسکله و به‌وسیله ریل و واگن. به‌این‌ترتیب که این واگن‌ها بچرخند و از اسکله به سمت سردخانه بروند بار را از کشتی بگیرند و به سمت سردخانه‌ها ببرند. این سیکل چرخشی باید مرتب ادامه داشته باشد تا اینکه بار کشتی‌ها توسط این واگن‌ها به سردخانه منتقل شود. نتیجه کار این بود که دیگر کشتی‌ها برای تخلیه بار معطل نمی‌شدند. کالاها در سردخانه جا داده می‌شدند تا اینکه توسط کامیون‌ها به شهرهای مختلف انتقال می‌یافتند.


با این روش ۱۰ هزار تن از ظرفیت ۲۰ هزار تنی سردخانه بندرعباس مورد استفاده قرار گرفت و باقی آن ظرفیت دقیقاً نمی‌دانم در چه سالی به کار گرفته شد. البته استفاده از همین روش نیز در دیگر اسکله‌ها جوابگو نبود و ما اگر بخواهیم اصولی رفتار کنیم، هر زمان که اسکله جدیدی می‌سازیم این مسئله باید در آن دیده شود. من حتی یک پیشنهاد دیگری نیز به آن‌ها ارائه کردم که متأسفانه آن‌هم عملی نشد.


اگر یادتان باشد در اوایل انقلاب و حتی در زمان جنگ کامیون‌های بلغاری و روسی و ترکیه‌ای سردخانه دار، بارها را به ایران انتقال می‌دادند. اصلاً در کشور ترکیه ما یک چنین کامیون‌هایی نداشتیم ولی به خاطر مسئله جنگ و مشکل انتقال کالا به ایران این‌ها رفتند و کامیون‌های سردخانه دار آوردند. با همین کامیون‌ها جنس قاچاق به کشور می‌آوردند و در ضمن روزانه ۱۰۰ دلار به‌عنوان دموراژ خسارت می‌گرفتند. پیشنهاد من این بود که ما در همان مرز بازرگان سردخانه درست کنیم. سکوی آن‌طرف تحویل‌گیرنده و سکوی این‌طرف تحویل‌دهنده باشد.


به‌جای اینکه ما پول‌ها را به ترکیه بدهیم، خودمان کامیون بخریم و در اختیار ایرانی‌ها بگذاریم و در داخل ایران حمل و نقل با ایرانی‌ها باشد. متأسفانه این طرح به دلایلی هنوز هم اجرایی نشده است. البته یکی از دلایل آن این است که ما در کشور برنامه‌های پنج‌ساله داریم که با پایان عمر یک دولت این برنامه‌ها نیز به‌نوعی پایان می‌یابند و شاید دیگر در دستور کار رئیس‌جمهور بعدی نباشد. از دلایلی که می‌توان به رشد کشور چین اشاره داشت داشتن برنامه‌های سی‌ساله است.


آن‌ها دو برنامه ۳۰ ساله ریختند و با اینکه هنوز ۱۶ یا ۱۷ سال از برنامه سی‌ساله دومشان باقی‌مانده است، آقای اقتصاد دنیا شده‌اند. ما باید برنامه داشته باشیم و وقتی اسکله‌ای ساخته می‌شود باید از هر جهت بررسی شود. اگر برنامه‌ریزی ما اصولی باشد و برای سال‌های متمادی این برنامه در نظر گرفته شود از اتلاف سرمایه‌های این مملکت جلوگیری خواهد شد. ما حتی برای صادرات نیز به این سردخانه‌های مرزی احتیاج داریم. به‌عنوان‌مثال برای صادرات میوه به اروپا می‌توانیم انواع میوه را به این سردخانه‌ها انتقال دهیم و از آنجا کامیون‌های خارجی میوه را به کشورهای مختلف ببرند و یا برای این کار از کامیون‌های سردخانه دار خودمان استفاده کنیم.




س: در آن سال‌ها چه مشکلات دیگری در سر راهتان وجود داشت؟


ج: به‌عنوان‌مثال وقتی سردخانه اتوماتیک تهران توسط ژاپنی‌ها راه‌اندازی شد، ما باکس پالت نداشتیم. به صنایع فلزی مراجعه کردیم و آن‌ها گفتند که می‌توانند ماهانه ۱۰۰ باکس پالت را به ما تحویل دهند در حالیکه احتیاج ما ۱۰۰۰۰ باکس پالت بود. ما باید چند سال صبر می‌کردیم تا این ده هزار باکس پالت برای ما ساخته شود.


یک روز برای ما مرغ منجمد آوردند تا در سردخانه اتوماتیک بگذاریم در حین کار و به طور اتفاقی متوجه شدیم که این پالت‌های چوبی که در اختیار داریم دقیقاً هم سایز باکس پالت‌های فلزی هستند و ما می‌توانیم از آن‌ها به‌جای باکس پالت‌ها استفاده کنیم. لذا به گسترش خدمات گفتیم به سایر سردخانه‌ها اطلاع دهند که تمامی این پالت‌های چوبی را برای ما بفرستند. این پالت‌ها برای ما فرستاده شد و ما پالت‌های سالم را جدا کردیم و مورد استفاده قرار دادیم.


با همین روش ما شبانه‌روز حدود ۳۰ تا ۴۰ کامیون را تخلیه می‌کردیم و در ضمن دیگر دموراژ ۱۰۰ دلاری را به کامیون‌ها نمی‌دادیم. هر چند همین مسئله نیز با اشکالاتی از سوی گسترش خدماتی‌ها مواجه شد که چه دلیلی دارد سردخانه شبانه‌روز کار کند که ما بخواهیم هزینه کارگرها را در شیفت شب بدهیم. نزد آقای صنیع خانی رفتم و به ایشان گفتم هزینه تمام این کارگرها برابری می‌کند با دو یا سه کامیون که بخواهیم دموراژ ۱۰۰ دلاری به آن‌ها بدهیم. خلاصه اینکه با همین پالت‌ها ادامه دادیم تا اینکه باکس پالت‌های مورد نیاز ساخته شد.

 

 

س: بعد از صنعت در چه سالی وارد دانشگاه شدید؟

 

ج: من در سال ۱۳۶۴ وارد دانشگاه شدم. منتهی با این ضربه‌هایی که من در صنعت خورده بودم با آن‌ها شرط کردم که هیچ مسئولیتی را قبول نمی‌کنیم و هیچ پستی را نیز عهده‌دار نمی‌شوم. خلاصه اینکه تدریس از سال ۶۴ تا سال ۶۹ ادامه داشت و یک یا دو سال فقط رئیس گروهی را قبول کردم.




س: آیا در این سال‌ها کار آزاد می‌کردید؟

 

ج: خیر. در این سال‌ها تصمیم گرفته بودم که کمی استراحت کنم. سال‌های بعد از انقلاب ما دائم بین ابوموسی و بندرعباس و شهرهای مختلف در سفر بودیم و احتیاج بود که مدتی استراحت کنم.




س: در این بین سردخانه‌هایی بودند که خراب می‌شدند و احتیاج به تعمیرات داشتند. با توجه به دانشی که شما داشتید، آیا در این زمینه‌ها وارد می‌شدید؟

 

ج: خیر. تصمیم گرفته بودم مدتی گوشه‌نشینی کنم و از کار صنعت کناره بگیرم. البته در این مدت پیشنهادهایی می‌شد که مثلاً با مشارکت هم شرکت راه‌اندازی کنیم ولی با توجه به مسائلی که عنوان کردم از این پیشنهادها شانه خالی می‌کردم. یادم هست یکی از دانشجوها با کمک من توانست مجوز سردخانه بگیرد.


البته من پارتی‌بازی نکردم بلکه فقط کمکش کردم. خلاصه بعد از یکی دو سال به سراغ من آمد و گفت استاد این برگه را امضا می‌کنی؟ سؤال کردم که این برگه چیست. در جواب گفت که ما در همان زمان پنج درصد از سهام سردخانه را به نام شما زده‌ایم. فعلاً هم این سی هزار تومن را آوردم که علی‌الحساب به شما بدهم تا روزی که سردخانه را بفروشیم و باقی حساب شما پرداخت شود. همان موقع مخالفت کردم و خواستم دیگر بدون اجازه من چنین کارهایی نکند.


در حقیقت یکی از مسائلی که در زندگی من وجود داشت این بود که پول ناکرده به من نمی‌آمد. این وصیت را نیز پدرم به من کرده بود که پول ناکرده را وارد زندگی خود نکنم. امروز با افتخار می‌توانم بگویم که همیشه پول حلال بر سر سفره خود برده‌ام. البته خداوند در این سال‌ها همواره با من بوده است و نمی‌خواهم بگویم که همیشه یک زندگی عالی و مرفه داشته‌ام ولی در زندگی خدا را شکر در تنگنا قرار نگرفته‌ام و هر وقت نیز مشکلی داشتم به نحوی این مشکل حل‌شده است.




س: آیا کارهای مشاوره‌ای انجام می‌دادید؟

 

ج: بله. مثلاً مس سرچشمه می‌خواست که برای آشپزخانه و دیگر قسمت‌ها سردخانه دایر کند. طراحی این سردخانه به من سپرده شد. درست در همان زمان با بورسیه دکترای من در کشور روسیه موافقت شد. ما هم رفتیم. با مس سرچشمه تسویه‌حساب کردیم و با عجله تمام به روسیه رفتم. بعد از بازگشت از روسیه چون دیگر پولی با خود نداشتم و مشکلی نیز برای من پیش‌آمده بود لذا برای تهیه حدود چهارصد هزار تومن با چند تن از دوستان تماس گرفتم که متأسفانه با جواب منفی روبرو شدم و هر یک دلایلی می‌آوردند که در حال حاضر نمی‌توانند این پول را به من قرض بدهند.


تا اینکه یک روز که می‌خواستم از خانه خارج شوم به دلایلی دو یا سه بار به خانه برگشتم تا چیزهایی که یادم رفته بود را همراه خود ببرم. در این بین تلفن زنگ زد و وقتی من جواب دادم از آن‌طرف خط گفتند: آقای موسوی نائینیان؟! گفتم: بله بفرمایید. در جواب من گفتند که از کارخانه مس سرچشمه تماس می‌گیرند. مسئول حسابداری مس سرچشمه به من گفت که ما بیشتر از این نمی‌توانیم این چک شما را پیش خود نگه‌داریم.


گفتم کدام چک؟ گفتند زمانی که تسویه می‌کردید چون شما عجله داشتید حساب شما را درست نبسته بودیم. شما مبلغی در حدود چهارصد و پنجاه‌هزار تومان از ما طلبکار شدید که این طلب طی این چک به شما واگذار می‌شود البته به شرطی که بیایید و این چک را بگیرید. واقعاً مانده بودم چه بگویم. دقیقاً همان مبلغی که احتیاج داشتم، رقم آن چک بود. خلاصه به شرکت مس سرچشمه رفتم و چک را گرفتم. این درآمدی بود که من از راه مشاور داشتم.



س: چه سالی دوباره به روسیه رفتید؟


ج: سال ۱۳۷۰ به روسیه رفتم. زمانی که من در آنجا بودم فروپاشی شوروی سابق اتفاق افتاد. البته در طی آن سال تغییری در نظام آموزشی روسیه رخ نداد.



س: به کدام شهر و کدام دانشگاه رفتید؟


ج: من قبل از فروپاشی شوروی به آنجا رفتم و در آکادمی ماشین‌های شیمیایی مسکو که در شهر مسکو واقع بود مشغول شدم. من در رشته کرایوژنیک تحصیل می‌کردم.



س: شما چند سال در آنجا بودید و آیا نظام آموزشی روسیه پس از فروپاشی تغییر کرده بود؟

 

ج: من به مدت ۴ سال در آنجا بودم و در طی این مدت نظام آموزشی روسیه تغییر چندانی نکرده بود. دانشگاه‌ها در طی این مدت خصوصی شده بودند، به همین خاطر به من به‌عنوان نماینده وزارت علوم مجوز داده بودند که من برای دانشجویان ایرانی پذیرش می‌گرفتم. سپس یک نماینده از ایران فرستادند ولی من با توجه به قولی که به آقای دکتر صدیقی داده بودم با نماینده همکاری می‌کردم. ارتباط با دانشگاه‌ها با بنده بود. در واقع من رابط بین دانشگاه‌های ایران و روسیه و نماینده وزارت علوم بودم.

 

ادامه دارد…

 

 

 

 

 

 

انتهای خبر

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

;