هنوز هم خاطره دارد
وحید دوستی
دبیر کمیته صنعت کنفرانس مکانیک
چند ماه پیش برای کاری با تاکسی وسط شهر رفتم. هر موقع داخل تاکسی میشینم، مخصوصا در وسط شهر تهران، بیرون را میبینم. تاکسی پشت چراغ چهارراه استانبول سمت شرق ایستاده بود. حس کردم چیزی تغییر کرده و فضای خیابان عوض شده. بیشتر دقت کردم. بله!
یادم اومد! ساختمان پلاسکو دیگر نبود. چه زود فراموش کرده بودم. انگار همین چند وقت قبل بود که پلاسکو آتش گرفت و همه دنبال اخبار و پیگیری اون بودند.
از لحظهای که متوجه شدم پلاسکو در حال ریزشه، منم پیگیر بودم. متاسفانه تهران نبودم ولی فکرم خیلی درگیر شده بود. باورکردنی نبود. اون عظمت و قدرت، در یک لحظه تبدیل به خاکستر شد. شوک عجیبی به همه پایتختنشینان بود.
بعد از فرو ریختن ساختمان پلاسکو، همه چیز به آتشنشانان ختم شد. خود ساختمان دیگر مهم نبود. قهرمانان زیر آوار مهم بودند. ایکاش سالم میماندند.
قهرمانان واقعی که هر کدام، محبوبترین شغل دنیا را برگزیده بودند. کم میدیدیمشان و کمتر بهشان فکر میکردیم. پلاسکو باعث شد نیت خالص و واقعی این قهرمانان که بدون هیچ چشمداشتی کار میکردند، به چشم بیاد.
یاد اون جمله آخر آتشنشان فداکار افتادم که لحظه قبل از ریختن آوار پلاسکو گفته بود:
« مال مردم است، بگذارید بروم.»
سوخت و خاکسترش را باد برد.
داشتم به فراموش شدن این حادثه عظیم فکر میکردم که راننده تاکسی گفت: جوون!
رسیدیم، بایستم یا برم؟ برمیگردی؟!…
انتهای خبر