خطر خشکسالی در مدیریت منابع آب!

 

 

تیتری که بر پیشانی این یادداشت نشسته است، اشکال تایپی یا ویرایشی ندارد و مطمئن باشید که منظور نگارنده از آرایش واژگان در هیبتی که ملاحظه می‌کنید، همانی است که می‌بینید و می‌خوانید!

 

 

 

 

به گزارش تاسیسات نیوز،

شاید نخستین خشت کج در معماری توسعه‌ی ایران از آنجا آغاز شد که مهم‌ترین هدف راهبردی خود را برای دستیابی به امنیت غذایی ایرانیان، تولید هر چه بیشتر محصولات کشاورزی عنوان کردیم و برای حصول به این هدف، کاربست هر وسیله‌ای را توجیه کرده و اجازه دادیم تا هر آن چه که می‌توانیم، سد بزنیم، هر مقدار که قدرت داشتیم، طرح‌های انتقال آب بین حوضه‌ای اجرا کنیم و تا می‌توانیم به توسعه‌ی افقی اراضی تحت کشت، افزایش مصرف کودهای شیمیایی و مصرف بی‌رویه‌ی انواع و اقسام سموم و آفت‌کش‌های صنعتی دست یازیم. نتیجه آن که اولویت نخست خود را تهیه آب برای بخش کشاورزی و رساندن این ماده‌ی حیاتی به سطح مزرعه به هر قیمتی تعریف کردیم…

تیتری که بر پیشانی این یادداشت نشسته است، اشکال تایپی یا ویرایشی ندارد و مطمئن باشید که منظور نگارنده از آرایش واژگان در هیبتی که ملاحظه می‌کنید، همانی است که می‌بینید و می‌خوانید! این که چرا خطر خشکسالی در مدیریت منابع آب بیشتر از خشکسالی در منابع آب و کاهش سالانه‌ی ریزش‌های آسمانی، می‌تواند امنیت غذایی و پایداری بوم‌شناختی سرزمین را به چالش کشد، موضوعی است که‌ می‌خواهم ابعاد نگران‌کننده و بعضاً بازخوردهای غیرقابل پیش‌بینی‌اش را در این نوشتار شرح دهم.

به بیانی ساده‌تر نگارنده در نوشتار پیش رو، می‌کوشد تا نشان دهد: چگونه خطر خشکسالی مدیریتی در قلمرو منابع آب، بیشتر از خشکسالی اقلیمی در قلمرو سیاسی کشور – که کمیت اندوخته‌های آبی را به چالش می‌کشد – چالش‌برانگیز بوده و می‌تواند بر طبل تنش‌های اجتماعی در ابعادی محلی و منطقه‌ای بکوبد و کارمایه‌ها را با شتابی نفس‌گیرتر به تاراج برد . آن هم در شرایطی که می‌دانیم دست‌کم 89.7 درصد از قلمرو سیاسی‌ سرزمینی که ایران نامیده می‌شود در محدوده عمل فرآیندهای بیابان‌زایی قرار دارد و مطابق نقشه‌ی جهانی خطر بیابان‌زایی که ملاحظه می‌فرمایید، رنگ سرخ به نشانه‌ی بیشترین درجه‌ی خطر، تقریباً تمامی خاک وطن را دربرگرفته است.

معنای این رنگ آن است که سرزمین ایران در پاره‌ای از نیم‌کره شمالی (عرض 35 درجه موسوم به کمربند خشک جهان) واقع شده که از بیشترین آسیب‌پذیری طبیعی نسبت به مؤلفه‌های کاهنده‌ی کارایی سرزمین رنج می‌برد و دامنه‌ی شکنندگی اکولوژیکی آن به حدی است که اگر تخریبی رخ دهد و بوم‌سازگان یا اکوسیستمی آسیب ببیند؛ اگر رویشگاهی جنگلی از میان رود؛ اگر تالابی خشک شود و اگر حجم سفره‌های آب در زیر زمین کاسته شده و زمین فرونشیند؛ حتا اگر عامل تخریب از میان برداشته شده و به زمین فرصت تنفس و خودترمیمی دوباره دهیم، نباید امیدوار باشیم که روند احیای مجدد مانند سرزمینی است که در کمربند خشک جهان واقع نشده باشد. یعنی: هم صبر بیشتری باید به خرج دهیم، هم پول بیشتری باید خرج کنیم و هم انتظار خویش را از این که دوباره شرایط مطلوب یا کلیماکس را به زیست‌بوم تخریب شده برگردانیم، باید کم کنیم. چرا اینگونه شده است؟ راز و رمز این آسیب‌پذیری و شکنندگی بیش از میانگین در سرزمینی که دوستش داریم در چیست؟ آیا خداوند زیستمندان ساکن در کمربند خشک جهان را به اندازه‌ی زیستمندان ساکن در عرض‌های شمالی‌تر یا جنوبی‌تر دوست ندارد! یا مشکل در جای دیگری است؟

 

 

  راست آن است که بر این باورم: نگاه ما باید تغییر کند و نه محدوده‌ی زیستی‌ای که برگزیده‌ایم یا برایمان برگزیده‌اند! آنچه تمدّن‌ها، ملت‌ها و دولت‌ها را می‌سازد و به مرزهای بالنده‌تری از کیفیت در حوزه‌های اقتصادی، اجتماعی، علمی و فرهنگی می‌رساند، توانایی ساکنان آن سرزمین برای ساخت محصولات ثانویه از مواد خامی است که طبیعت‌شان بی منت در اختیار قرار داده است. به دیگر سخن، مردمِ کشوری توسعه‌یافته‌تر هستند که سهم تولیدات نرم‌افزاری، ثانویه و خدماتی آن‌ها بیشتر از تولید مبتنی بر منابع پایه یا خام باشد. حال در چنین شرایطی، عملکرد مدیریت اعمال شده بر بخش آب کشور را دوباره مرور کنیم؛ بخشی که همچنان می‌گوید: حدود 90 درصد از آب تنظیم شده توسط بیش از 600 سد بزرگ مخزنی را به مصرف کشاورزی می‌رساند، هفت درصد را به شرب اختصاص می‌دهد و سه درصد را به بخش صنعت و خدمات  و البته حق‌آبه‌ی محیط زیست هم که مانند خود محیط زیست این وسط مظلوم واقع شده و حق مسلمش خورده می‌شود! نمی‌شود؟

به گزارشخبرآنلاین،  شاید نخستین خشت کج در معماری توسعه‌ی ایران از آنجا آغاز شد که مهم‌ترین هدف راهبردی خود را برای دستیابی به امنیت غذایی ایرانیان، تولید هر چه بیشتر محصولات کشاورزی عنوان کردیم و برای حصول به این هدف، کاربست هر وسیله‌ای را توجیه کرده و اجازه دادیم تا هر آن چه که می‌توانیم، سد بزنیم ، هر مقدار که قدرت داشتیم، طرح‌های انتقال آب بین حوضه‌ای اجرا کنیم و تا می‌توانیم به توسعه‌ی افقی اراضی تحت کشت، افزایش مصرف کودهای شیمیایی و مصرف بی‌رویه‌ی انواع و اقسام سموم و آفت‌کش‌های صنعتی دست یازیم. نتیجه آن که اولویت نخست خود را تهیه آب برای بخش کشاورزی و رساندن این ماده‌ی حیاتی به سطح مزرعه به هر قیمتی تعریف کردیم، در حالی که باید اولویت نخست ما، افزایش بهره‌وری از آب موجود در بخش کشاورزی می‌بود. نتیجه این خطای استراتژیک هم، همانی شده که نباید می‌شد و اینک در شرایطی ایستاده‌ایم که نه‌تنها اغلب تالاب‌ها و دریاچه‌ها و کاریزها و چشمه‌های خود را از دست داده و نابود ساخته‌ایم، بلکه میزان افت سطح آب زیرزمینی در هفتاد دشت اصلی و بزرگ کشور به حدود 2 متر و بیشتر در سال رسیده  و آثار نشست زمین و خودسوزی از دیار سبلان تا بام ایران در چهار محال و بختیاری ؛ از کف بستر دریاچه پریشان در کازرون تا اراضی معین‌آباد ورامین در جنوب پایتخت و از دشت حاصلخیز قهاوند در همدان تا کرانه‌های خلیج فارس در پارسیان (گاوبندی)  گسترش یافته است. افزون بر آن، کیفیت محصولات کشاورزی و زراعی ما به شدت متأثر از آلودگی‌های محیطی و انسان‌ساز، دچار افتی محسوس شده، به نحوی که نگرانی جامعه‌ی پزشکی و مقامات حوزه سلامت را از بروز و تشدید برخی بیماری‌های مرتبط با مصرف دام، طیور، ماهی، سبزیجات و میوه‌های آلوده برانگیخته است..

 و همه‌ی این معضلات در شرایطی دامن کشور را فراگرفته که آشکارا از توان حاصلخیزی خاک کاسته شده، بر ابعاد فرسایش آبی و بادی افزوده گردیده و رخداد ریزگردها به بیشترین حد خود رسیده است؛ شناسه‌هایی که نشان می‌دهد ادامه افزایش تولید در شرایط کنونی و حتا با چنین کیفیت نازلی، عملاً دیگر امکان‌پذیر نیست. چرا؟

  چرا این همه انتظار را از بخشی داریم که سهم ناچیزی از کاربرانش دارای تحصیلات دانشگاهی بوده و متخصص محسوب می‌شوند؟ چرا بیش از 80 درصد کشاورزان ما همچنان بی سواد مطلق یا کم‌سواد به شمار می‌آیند در حالی که از 150 هزار نفر فارغ‌التحصیل دانشگاهی در بخش کشاورزی، 120 هزار نفر بیکار هستند ؟ چرا برای ارتقای نرم‌افزاری این بخش نکوشیدیم تا اینک مجبور نباشیم همچنان از راندمان آبیاری حدود 30 درصد در بخش کشاورزی رنج بکشیم و شاهد هدررفت حجم عظیمی از آبی باشیم که با طرح‌های گزاف سدسازی یا انتقال آب بین حوضه‌ای به سطح مزرعه رسیده است؟

 

کافی است دقت کنیم که فقط بودجه بخش سدسازی در وزارت نیرو در سال 1385 بیش از 1800 میلیارد تومان بوده ؛ رقمی که از بودجه کل وزارت جهاد کشاورزی در آن سال، چند برابر بیشتر است و این موازنه همواره تا سال جاری ادامه یافته است؛ به نحوی که اخیراً سید رحیم سجادی، معاون وزیر جهاد کشاورزی به صراحت اعلام کرد که با توجه به بودجه‌های اختصاص داده شده به این وزارتخانه، امکان تحقق اهداف مندرج در برنامه پنج ساله پنجم و رسیدن به راندمان آبیاری در حد 42.5 درصد، فراهم نیست . این در حالی است که همچنان وزیر نیرو، ایران را سومین کشور سدساز دنیا معرفی می‌کند و بودجه وزارت متبوعش در سال 1390، بیست و چهار درصد به نسبت سال قبل  و در سال 91 هم 15 درصد دیگر به نسبت سال 1390 رشد کرده است

جان کلام آن که اگر امروز با بدترین بحران در منابع و اندوخته‌های آبی خود مواجه شده و حتا دامنه‌ی این ندانم‌کاری‌های مدیریتی در ماجرای جیره‌بندی آب در یزد و خرابکاری در تأسیسات انتقال آب اصفهان به استان یزد خود را نشان می‌دهد، بیشتر از آن که ناشی از کمبود واقعی آب باشد، ناشی از عدم فهم و درایت ما در مواجهه با واقعیتی به نام آب مجازی و طراحی درست چیدمان توسعه بر بنیاد توانمندی‌های بوم‌شناختی هر یک از 31 استان کشور است؛ رخدادی که سبب شد، خطر خشکسالی مدیریتی در صنعت آب کشور، اهمیت دیگر خطرها و تهدیدات طبیعی در این حوزه را به کمینه برساند!

 پایان پیام/.

 

 

 

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

;