مدیر حکیم – قسمت اول

 

ساده و صمیمی است. البته در ظاهر. صمیمی بودن را تا انتها دارد اما آدم ساده‌ای نیست. پس از کمی گفتگو کاملاً دستگیرمان می‌شود یک تاجر تمام‌عیار است. نه از حرف‌هایش که از هوشمندی و فراستی که دارد.

 

 

 

 

دانش و بازار رد عمیقی بر تجربه او گذاشته است. چنان‌که خط ترمزش را می‌شود به‌وضوح دید. دانا، نکته‌سنج و حکیم. روی حکمت تأکید دارم که کالایی نایاب است و شاید در همین نسل رو به اتمام. بی‌شک مانند او در عرصه تاسیسات ایران کم است چه رسد به اتحادیه.

مدیر حکیم اتحادیه را چنین یافتم. بی کم‌وکاست.

 

 

 

به گزارش تاسیسات نیوز، در یک روز نسبتاً گرم تابستانی در خدمت آقای مهندس معتمد هستیم.

با سلام خدمت آقای مهندس خیلی خوشبختیم که در خدمت شما هستیم. خواهشمندم مختصری از بیوگرافی خود را برای ما بیان کنید.

با عرض سلام و خیرمقدم، نام کامل من محمدباقر معتمد می‌باشد. در سال ۱۳۴۷ وارد دانشگاه آریامهر شدم که در حال حاضر این دانشگاه به نام دانشگاه صنعتی شریف تغییر نام داده است. من در رشته مهندسی مکانیک مشغول به تحصیل شدم.

 

 

 

در کجا و در چه سالی متولد شدید؟

من به تاریخ ۲/۱۱/۱۳۲۸ در شهرستان جهرم چشم به جهان گشودم.

 

 

 

بعد از گذراندن سال‌های ابتدایی چه شد که تصمیم گرفتید در رشته مهندسی مکانیک مشغول به تحصیل شوید؟

 

 

 

شهرستان جهرم که از شهرستان‌های استان فارس می‌باشد مردمی بسیار سخت‌کوش دارد. این منطقه از لحاظ جغرافیایی جز مناطق کم آب محسوب می‌شود ولی خوشبختانه مشاهده می‌کنید که مرکبات و خرمای این شهر بسیار معروف و نامی است و این نشان می‌دهد که مردم این منطقه بسیار سخت‌کوش هستند.

 

 

 

 

شما وقتی وارد جهرم می‌شوی این شهر را به‌صورت یک باغ بزرگ مشاهده می‌کنی که چندین خانه نیز در این باغ وجود دارد. این منظره به‌خوبی نشان می‌دهد در شهری که رودخانه ندارد و آب را در زمان قدیم از عمق ۱۷ یا ۱۸ متری زمین با حفر چاه بیرون می‌کشیدند، چه مردمان سخت‌کوش و پر تلاشی دارد که توانسته‌اند از این زمین انواع مرکبات و خرما را به‌عنوان محصولات کشاورزی به هم‌وطنان ارائه کنند. پدر مرحوم من در بازار جهرم تجارت‌خانه داشت و در آن به‌صورت عمده پارچه‌فروشی می‌کرد.

 

 

 

 

ما از نظر مادی وضعمان متوسط رو به بالا بود و از نظر سطح سواد، پدرم سواد کامل خواندن و نوشتن داشت و کتاب‌های مکاسب را مرتب مطالعه می‌کرد. در بین خانواده پدری و بین عموهایم تنها پدرم دارای این سطح از سواد بود. همین مسئله باعث شد که خانواده ما به شدت به دنبال تحصیل و کسب علم بروند. در طول دوران تحصیل چه ابتدایی و بعد دبیرستان من همواره شاگرد اول بودم و در ضمن خط بسیار خوبی هم داشتم.

 

 

 

 

من در سال ۱۳۴۷ بعد از پایان امتحانات به‌عنوان شاگرد اول استان فارس در رشته ریاضی انتخاب شدم و در دانشگاه‌های مختلف قبول شدم. در آن سال‌ها هر دانشگاه امتحان ورودی مخصوص خود را داشت و معدل من در آن سال نزدیک به ۱۹ بود. رئیس دانشگاه آریامهر(صنعتی شریف) آقای دکتر مجتهدی بودند که در آن سال ریاست دانشگاه به پروفسور رضا سپرده شده بود و ایشان جایگزین دکتر مجتهدی شده بودند.

 

 

 

 

دکتر مجتهدی مؤسس دانشگاه آریامهر و کالج البرز بودند. مقامات کشور در آن سال‌ها از پروفسور رضا خواسته بودند که علومی که در دانشگاه‌های غربی تدریس می‌شود را به دانشجویان داخل کشور انتقال دهد و برای این کار از دانشجویان جوانی که در آن دانشگاه‌ها مشغول به تحصیل هستند استفاده کند. پروفسور رضا، طرحی را مدنظر داشتند و برای این منظور می‌خواستند از کسانی که معدل بالای ۱۸ بودند استفاده کند. در کل کشور ۸ نفر بودند که چنین شرایطی را داشتند و من نیز یکی از آن‌ها بودم.

البته این نکته را باید ذکر کنم که من قبل از این مسئله تصمیم خود را گرفته بودم و تصمیم داشتم از بین دانشگاه‌هایی که قبول شده بودم دانشگاه آریامهر را انتخاب نمایم. من در سال ۱۳۴۷ وارد دانشگاه آریامهر شدم و در رشته مهندسی مکانیک فارغ‌التحصیل شدم. البته پروفسور رضا چند ماهی بیشتر در آنجا نبودند.

 

 

 

از اساتید خود نام ببرید.

 

 

در آن سال‌ها اساتید مشهور و بنامی داشتیم. دکتر گریگوریان ریاضی درس می‌داد. دکتر اردبیلی استاتیک درس می‌دادند. پروفسور بیلدنسکی که سن بالایی هم داشتند استاتیک درس می‌دادند.

 

 

 

 

ترمودینامیک را آقای دکتر محمدیان درس می‌دادند. در طی این مدت ما محاسبات مربوط به بار برودتی و حرارتی را می‌خواندیم و دیگر مسائلی که مربوط به رشته تأسیسات می‌شد را فرا می‌گرفتیم. کتابی که در آن سال‌ها از روی آن تدریس می‌شد کتاب کریر بود. در اینجا می‌خواهم خاطره‌ای را ذکر کنم که شنیدنش خالی از لطف نیست.

 

 

 

 

در سال ۱۳۵۰ در دانشگاه ما اعتراضاتی شکل گرفت. به همین منظور تعدادی از دانشجویان اعتصاب کردند و برای مقابله با این دانشجویان گارد دانشگاه برای اولین بار وارد دانشگاه شد.تعدادی از دانشجویان شعار می‌دادند و تظاهرات راه انداخته بودند.

 

 

 

 

یک سرهنگ وارد دانشگاه شده بود و دستور داد که همه دانشجویان را بازداشت کنند و به بازداشتگاه انتقال دهند. بازداشتگاه مورد نظر همین‌جایی بود که امروزه موزه عبرت نام گرفته است. خلاصه بعد از گذشت ۵ یا ۶ روز ما را آزاد کردند ولی حدود ۸ نفر از دانشجویان را آزاد نکرده بودند.

 

 

 

 

به همین علت ما دوباره جمع شدیم و اعلام کردیم که امتحانات پایان ترم را تحریم می‌کنیم. خلاصه اینکه ما روی حرفمان ایستادیم و حدود شش ماه از زندگی عقب افتادیم. درعین‌حال چندین شرکت و کارخانه مانند ذوب‌آهن و توانیر، خردادماه به دانشگاه مراجعه می‌کردند و از بین دانشجویان نیروهایی را برای خود انتخاب می‌کردند.

 

 

 

 

این افراد هم سربازی خود را می‌گذراندند و هم در طی این مدت حقوق یک مهندس را دریافت می‌کردند و در عوض برای آن کارخانه و یا شرکت کار می‌کردند. البته ما به خاطر آن اعتراضی که در مورد آزاد نشدن ۸ نفر از دوستان انجام داده بودیم نتوانستیم در خردادماه امتحان دهیم و بالطبع شانس استخدام در کارخانجات را از دست داده بودیم. من خیلی از این مسئله ناراحت بودم و دائم به آن فکر می‌کردم. البته در خلوت خودم نسبت به این مسئله راضی بودم و به خودم می‌بالیدم که بر سر حرفمان ایستاده بودیم.

 

 

 

 

خلاصه برای انتخاب این ۱۲ واحد باقیمانده ما می‌توانستیم چند واحد اختیاری را نیز انتخاب کنیم و من چون به نوشتن و مطالعات غیر درسی علاقه داشتم هنرهای دراماتیک را انتخاب کردم. آقایان انتظامی، نصیریان، دانشور و اساتید دیگری بودند که تدریس را به عهده داشتند و بیشتر نیز در زمینه تئاتر کار می‌کردند. من نیز به همین دلیل جذب این محافل شدم. امروزه نوشتن با من عجین شده است و این به خاطر دست به قلم شدن در آن دوران است.

 

 

 

 

امروز وقتی به گذشته نگاه می‌کنم می‌بینم که یکی از شانس‌های زندگی من این بوده است که با این اساتید آشنا شوم. یادم هست که آقای رویگری و تعدادی از دوستان در اینجا تئاتر بازی می‌کردند و من بر روی نمایشنامه آن‌ها نقدی نوشتم و توسط آقای دانشور این نقد به مجله فردوسی فرستاده شد و آن‌ها نیز آن را چاپ کردند.

 

 

 

همین مسئله باعث شد که دست به قلم شدن و نوشتن در کنار مسائل فنی با من عجین شود. امروز متوجه شدم که آن شش ماهی که به خاطر اعتراض به آزاد نشدن دانشجویان، فکر می‌کردم از دست دادم و باعث شده که از زندگی عقب بمانم نه‌تنها بدین شکل نبوده بلکه باعث شده که نوشتن و دست به قلم بودن جزئی از وجود من باشد.

 

 

 

درس تمام شد و شما به سربازی رفتید؟

 

 

در بهمن‌ماه سال ۱۳۵۱ که فارغ‌التحصیل شدم و تا اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۲ که به خدمت سربازی رفتم کار می‌کردم. تدریس خصوصی انجام می‌دادم و امرار معاش می‌کردم. هرچند که پدرم مرتب برایم پول می‌فرستاد ولی دوست داشتم که کار کنم یعنی کار کردن برایم مهم بود. وقتی به خدمت رفتم در سپاه ترویج پذیرفته شدم و برای ادامه خدمت به زابل فرستاده شدم.

 

 

 

 

در ابتدا ناراحت شدم که چرا به زابل مرا فرستادند ولی خوشبختانه آنجا هم‌درس‌های زیادی را فرا گرفتم. از جمله اینکه مردم سخت‌کوش زابل چگونه با انجام کارهای سخت، گذران زندگی می‌کنند. در آن سال‌ها زابل دچار خشکسالی شده بود و من وقتی به هر روستایی سر می‌زدم می‌دیدم دیزل ژنراتور و پمپ آب موجود است ولی بر اثر طوفان شن زیر ماسه‌ها مدفون شده‌اند.

 

 

 

به رئیس اداره‌مان گفتم به من اجازه بدهید به این روستاها به اتفاق چند تکنسین مراجعه و این پمپ‌ها را راه‌اندازی کنیم. یک جیپ ارتش با راننده و چند تکنسین در اختیار ما گذاشتند و ما واقعاً در این منطقه کار کردیم. با وجود گرمای زیاد و طوفان شن وقتی این پمپ‌ها راه‌اندازی می‌شد خستگی آن کاملاً از بین می‌رفت. خلاصه اینکه خدمت را انجام دادیم و به تهران آمدیم.

از طریق آگهی روزنامه با یک شرکت کاریابی آشنا شدم و آن‌ها نیز مرا به شرکت تیغ ناست معرفی کردند. خلاصه اینکه در آنجا استخدام شدیم و با حقوق حدود ۴۰۰۰ تومان کار را شروع کردیم. به قسمت‌های مختلف کارخانه سر می‌زدم و سعی می‌کردم با گرفتن کاتالوگ از کار هر بخش اطلاع پیدا کنم. البته در هفته‌های ابتدایی شروع کار از طرف کارخانه من را به قسمت‌های مختلف می‌فرستادند تا از نزدیک با کارکرد قسمت‌های مختلف کارخانه آشنا شوم.

 

 

ادامه دارد…

 

 

 

 

 

 

 

انتهای خبر

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

;