زنگ انشاء
موضوع انشاء : ساختمانی که درآن زندگی می کنید را توصیف کنید.
ساختمانی که ما در آن زندگی می کنیم، خیلی خوب است. چهار طبقه است روی پارکینگ. ما در طبقه دوم زندگی می کنیم. در طبقه ما آب نبود. یعنی آب بود، اما گاهی وقتی در دستشویی بودیم و یا در حمام، ناگهان آب کم می شد و یا قطع می شد. من نمی دانستم چکار کنم. یک بار آن قدر در دستشویی نشستم که پاهایم خواب رفت. داد زدم خسته شدم.چه کار کنم؟ بابا گفت خوب بیا بیرون. من گفتم نمی شه. بابام گفت خوب بعد می ری حمام. ولی من به حرف بابام گوش نکردم. چون می ترسیدم حمام هم آب نداشته باشه. آخرش بابام رفت از شیر توی حیاط آفتابه رو پر کرد و آورد. بیرون که اومدم سرم گیج می رفت. مامانم گفت فشارت افتاده. من نمی دونم کجا افتاده بود ولی شربت قند که خوردم حالم خوب شد. مامانم به بابام می گفت یادته بهم می گفتی چرا تو جهازیه ات آفتابه است؟ فکر کنم خیلی خوشحال بود.
چند بار همه ی ما توی حمام و دستشویی گیر کردیم. البته نه برای قفل خراب در دستشویی. آب می رفت و نمی اومد. یه شب بابا گفت اینجوری نمی شه. بعد تلفن زد به همه همسایه ها.همه اومدند. حتی آقا سیاوش که همه بهش می گن مهندس. می گن خیلی سرش شلوغه. یه روز صبح من رو با ماشینش تا سر خیابون برد. تو ماشینش کلی کاغذ بزرگ بود و یه کلاه مثل کلاه آقای ایمنی گاز تو تلویزیون. بهش گفتم می شه یکی از این کاغذ هارو بدین روش درخت بکشم؟ آخه دوست دارم درختم به اندازه ی واقعیش باشه. ولی آقا سیاوش گفت نه عزیزم. من دو شب تا صبح بیدار موندم که این هارو بکشم. حالا هم هنوز باهاشون کار دارم. اگه کارم تمام شد باشه می دم ببری. اون شب همه ی همسایه ها آمدند خانه ی ما. بابا گفت آقا این وضع نمی شه. من طبقه ی دومم اما آب به اینجا نمی رسد. آقای شهرستانی همسایه طبقه بالای ما گفت من امروز صبح رفتم حمام سر خیابان. آقای مهندس گفت کاشکی منم اومده بودم. بابا گفت باید یک پمپ بخریم.همسایه سمت راستی هم پمپ خریده است. آقای مهندس گفت بله راه درستش همین است. یک منبع آب هم لازم است.بابا گفت منبع آب برای چی؟ باید کلی پول اضافه بدهیم. آقای مهندس یه چیزهایی گفت که من نفهمیدم. بابا گفت نه آقای مهندس. بی خیال. نمی شه. بعد یه چیزی گفت و همه خندیدند. من نمی دانم معنی گور بابای قانون یعنی چه؟ فردا آقا رضای لوله کش که مغازه اش سر کوچه بالایی ماست آمد و یک پمپ نصب کرد. دیگر آب قطع نمی شد. حتی همسایه سمت چپی هم رفت و آقا رضا را آورد. الان در کوچه ما همه پمپ دارند. آقا رضا هم یک پیکان داشت که الان یک پراید خریده است. روی شیشه مغازه اش هم نوشته است نصب پمپ در اصرع وقت. من به آقا رضا گفتم اصرع با س است. اما آقا رضا گفت برو دنبال بازیت. من تا ششم درس خوانده ام. من نمی دانم ششم یعنی چی. خانه ما خیلی خوب است. اشکال ندارد که الان در کوچه بن بست ما دیگر هیچ کس آب ندارد. بابا می گوید آه حمامی سر کوچه ما را گرفته است. من نمی دانم چرا آقای مهندس کلی با بابا دعوا کرد و از محله ما رفت. بابا می گوید می خواهد پول بی خودی بدهیم. حالا جمعه صبح ها همه بابا ها با هم می روند حمام عمومی سر کوچه. مامان ها هم خوشحالند چون همه با هم می روند استخر. خانه ما خیلی خوب است.
مهندس روح اله واصف