موتورخانه شناسی
سرزمین شگفت انگیز موتورخانه
نفرین فراعنه
مجری بر پرده ی تلویزیون حاضر می شود و :
سلام بینندگان عزیز، همانگونه که قبلاً اعلام شده است امروز قصد داریم مستند موتورخانه را پخش کنیم. این شما و این هم مستند برگزیده ی ماه. ]تبلیغ[،]تبلیغ[ و ]تبلیغ[. ]صدای آهنگ ابتدایی[ ] صدای مرموز گوینده[
سرزمین شگفت انگیز موتورخانه. گروهی باستان شناس تصمیم گرفته اند که از یکی از مخوف ترین سرزمین های جهان دیدار کنند. موتورخانه برج لواشک. با گذشتن از چندین راه پله و یک دالان دراز به دری می رسیم که دارای شکاف های متعددی می باشد. ]صدای گرمپ وحشتناکی به گوش می رسد[ گویی در پشت این در سرزمین عجایب آلیس نهفته است. در دارای قفل بزرگی است که بسته است و تلاش برای باز کردن آن بی نتیجه است. رئیس هیئت مدیره ی ساختمان کلید ندارد و جستجو برای یافتن مدیر تیم نگهداری بی فایده است.
[دوربین روی پیرمردی می آید و زیر نویس می شود: آقا صفر سرایدار ساختمان] “5 سال پیش آقای مهندس از در ورودی برج خارج شد و هیچ گاه دیده نشد. بعضی از محلی ها می گویند که او در بیرون برج گم شده است!” [صدای گوینده] سرانجام با تلاش یکی از مهندسان کلیدی شکسته در میان کلیدهای بی شمار سرایدار پیدا شد که به قفل خورد. با باز شدن قفل مهندسان ما به فضای تاریک و گرمی وارد شدند. اولین سوال این بود، کلید چراغ کجاست؟ جستجوی کورمال کورمال روی دیوارهای مجاور آغاز شد. همه ی دست ها روی فاصله 40/1 متری از کف به دیوارها کشیده می شود. یکی از همراهان که جرات بیش تری داشت، کمی از در فاصله گرفت که ناگهان فریادی بلند شد. او در میان تارهای عنکبوتی ترسناک گرفتار شده بود که نیش آن می توانست در یک لحظه جهان را خاکستر کند. با تلاش فراوان ما، عنکبوت به گوشه ای خزید و از چشمان ترسناک او می شد خواند که حیف این پشه ی بزرگ. تلاش برای یافتن کلید ادامه داشت که نوری همه جا را فرا گرفت. کلید چراغ شکسته بود و دست همکار ما زحمت اتصال فاز را به نول کشیده بود.
اکنون این همکار ما بود که از لامپ هم روشن تر شده بود. نفرین فراعنه او را گرفته بود. با لگد او را از اتصال جدا کردیم از سرش دود بیرون می آمد. کاملاً واضح بود که به لامپ امیدی نیست. دیگر چشم هایمان به تاریکی عادت کرده بود. نورهای چراغ کلاهمان هم کمکمان کرد و ناگهان خود را در میان شگفت انگیزترین و مرموزترین مکان دنیا یافتیم. بوی نم و وجود رطوبت آزارمان می داد. صدای چک چک آب ما را متوجه نشتی شیرهای موتورخانه کرد. شوره های روی سختی گیر حکایت از ایجاد زیباترین سازه ی نمکی دنیا می داد که نمونه آن را حتی در غار علیصدر نمی توان یافت. استخوان های باشکوه به جای مانده از فن هوای تازه از قدمت این مکان خبر می داد. در گوشه و کنار، بقایای چند میز فلزی و جعبه های نوشابه دیده می شد. آیا این تل انبوه متعلق به موجوداتی از کره ی دیگر بود؟ به جستجوی خود ادامه دادیم و کم کم هزارتوی این مکان مخوف بر ما آشکار می شد. مکانی به شکل هشت پایی با پاهای دراز که یکی دو پای او قطع شده و یکی دوپای او به شکل L است. این شکل حیرت آور حاصل کسر شدن چندین انباری، واحد تجاری، پارکینگ و مانند آن ها می باشد.
در جاهایی ارتفاع سقف به کم تر از یک متر می رسد و شکلی شیب دار دارد که احتمالا زیرپله باشد. روی دیگ ها میله های کوچکی وجود دارد که احتمالاً آخرین بقایای دماسنج ها و فشارسنج هاست. با برداشتن لایه ی قطوری از خاک، دریافتیم که رنگ بدنه ی مشعل ها آبی است. دیزل ژنراتور پیری در گوشه ی موتورخانه به خواب رفته بود. سعی کردیم مزاحم خواب او نشویم. از تابلوی برق آن اسکلتی مانده بود که حکایت از جثه ای تنومند داشت. می شد ذوق و قریحه ی پدران ما در برپا کردن چنین رستاخیز عظیمی را در جای جای آن دید. جا دادن دیگی فولادی با طول 3 متر در طولی به اندازه 40/3 متر. آیا این نشان از دانشی ندارد که اکنون سینه به سینه به نسل امروز منتقل شده است؟ صدای چک چک آب توجه ما را به سقف معطوف نمود. لوله ی چدنی قدیمی از سقف گذر کرده بود و از آن قطرات آبی نه چندان شفاف بر زمین می چکید. این آب احتمالاً دارای مقادیری از فسفر، کلسیم و مواد معدنی دیگری است که این ترکیبات در فضولات انسانی نیز یافت می شود. از کنار ما در جای جای این غار سترگ، رشته هایی از درختان باوباب گذشته که بسیار شبیه به سیم های برق است.
حدس ما بر این است که از این رشته های بی روکش جهت عبور جریان برق استفاده می شود ولی کسی را جرات امتحان این فرضیه نیست. آیا نفرین فراعنه دوباره گریبان گیر ما خواهد شد؟ دستم را گوشه ای تکیه می دهم. چنان حرارت جانفزایی بر دستان من وارد می شود که حس می کنم دستم را به گدازه های آتش فشان گذاشته ام. هراسان دستم را می کشم و منبع کویلی بلندی را می بینم که بی لباس مرا می نگرد. او از ابتدای خلقت تا کنون رنگ لباس عایق را به خود ندیده است. هراسان به دنبال آب سرد می گردم که شیر کف فلزی در گوشه ای نظرم را به خود جلب می کند. سرپرست گروه در تلاش برای باز کردن شیر دسته ی آن را می چرخاند. اما دسته ی شیر در دستان او خرد می شود. اکنون مطمئنیم که ارواح مهندسانی که برای تعمیر و نگهداری این محل تلاش نموده اند و نتوانسته اند فکر مدیران برج را تعمیر و نگهداری کنند، ما را نفرین کرده اند.
پایان پیام/