یزد؛ شهر قنات‌های قدیمی

به گزارش تاسیسات نیوز، جلال آل‌احمد نویسنده و سفرنامه نویسی صاحب سبک است. او علاوه بر داستان‌نویسی و تالیف چند کتاب تحقیقی و نظری، به نوشتن سفرنامه هم گرایشی خلاق و همیشگی داشته است. از جمله سفرنامه‌های پژوهش محور او می‌توان به «خسی در میقات»، «سفر روس»، «سفر آمریکا»، «جزیره خارک در یتیم خلیج‌فارس»، «تات‌نشین‌های بلوک زهرا»، و «اورازان» اشاره کرد. در اینجا بخشی از سفرنامه او به یزد را می‌خوانید که در اسفند سال 1337ه.ش نوشته شده است.





چهار و نیم بعد از ظهر رسیدیم به یزد. حمامی تهیه و اتاقی در مسافرخانه‌ای و استراحتی و بعد به ‏راه افتادیم. شهر پر بود از دوچرخه‌های فیلیپس و راله. جوی کنار خیابان‌ها مجرای گذر آب نبود؛ استراحتگاه عمومی دوچرخه‌ها بود. شهرت ‏بی‌موردی که اصفهان پیدا کرده از نظر فراوانی دوچرخه.





این یزد است که شهر دوچرخه‌ها است و بیش از آن، شهر بادگیرهای بلند. فکر می‌کنم اگر کارخانه دوچرخه‌سازی فیلیپس همین ‏یک شهر را به‌عنوان مشتری داشته باشد، دست‌کم تا صد سال دیگر نانش توی روغن است. ‏حدود 200 هزار دوچرخه در یزد است.





بیشتر دوچرخه‌ها به یک طرف می‌رفتند. ما هم ‏دنبالشان راه افتادیم. آسفالت که تمام شد، میدانی و ساعتی بر سر برجی در میان آن و دست راست ‏سردر بزرگ مدرسه‌ای و همه می‌رفتند آن تو؛ ما هم رفتیم. تلنبار بوته‌ها و دو سه تا تیرکی که ‏بساط فشفشه و آتش بازی سر آنها نصب شده بود از دور داد می‌زد که چهارشنبه سوری است و ‏جمعیتی در اطراف میدان ورزش مدرسه و روسای شهر و اداره‌جاتی‌ها روی صندلی‌های آن بالا باد ‏کرده.





ما هم باد کردیم و به طرف صندلی رفتیم و خودمان را گوشه‌ای جا دادیم. وقتی رسیدیم، ‏نمایش عبارت بود از مسابقه ماست‌خوری. شش تا از بچه مدرسه‌ای‌ها با لباس‌های پیش‌آهنگی ‏کاسه‌های ماست را انگشت انگشت لیف می‌کشیدند و پیش از اینکه آن را بخورند، می‌پاشیدند. ‏برنده که معین شد تا دسته بعدی بیاید و شیرین‌کاری‌ها تجدید بشود، چهار پنج تا بچه‌های کوچولو- ‏از دختر و پسر، همه نونوار و پیدا بود که بچه‌های روسای ادارات شهرند- ریختند وسط میدان به ‏بقایای ماست را از روی زمین انگشت کردن و به دهان گذاشتن، نوش جان!‏





بعد سرود خواندند و ارکستر عبارت بود از یک ویولن و یک آکاردئون که با صداها همراهی ‏می‌کرد و صحنه عبارت بود از کف دو تا ماشین باری ارتشی که نرده‌های بلند دو طرف‌شان را ‏برداشته بودند و فرش کرده بودند و اعلام‌کننده برنامه به لهجه یزدی، شیرین‌ها می‌کاشت به (قخ) ‏هایی که به جای قاف‌ها می‌گفت و طنینی که در صدایش بود.‏





بعد بوته‌ها را آتش زدند و جرق و جورق پاچه خیزک‌های هوایی (نوعی فشفشه) و بعد پخش جوایز. جزو جایزه‌ها ‏دویست‌تایی نقشه ایالات‌متحده آمریکا بود. شمردم. کار که تمام شد، یکی از افسرهای شهربانی ‏از آن نقشه‌ها می‌خواست و حیف تمام شده بود. رفتند و سر یکی از برندگان را که کودکی بود، ‏شیره مالیدند که «نقشه‌ات را بده، یک کتاب رنگی عکس‌دار برایت می‌آوریم» و او نقشه را داد ‏و کتاب را که گرفت، ده پانزده تا از بچه‌ها ریختند که نقشه‌هاشان را پس بدهند.‏





یزد گویا نه در حمله اعراب لطمه‌ای دید و نه در ایلغار مغول. این اولین مطلبی است که در مورد ‏یزد باید به خاطر داشت. درست است که این مصونیت از خرابی‌های گذشته را در پیشانی شهر نمی‌‏توان دید (چرا که خیابان‌بندی‌های جدید، بلایی کمتر از آنچه مغول به بار آورده است نیست)؛ اما ‏در لفاف آداب و رسوم مردم می‌توان.





در اینکه زرتشتی و مسلمان به راحتی با هم به‌سر می‌‏برند، در اینکه دزد و گدا بسیار کمتر دارد، در اینکه در کوچه و بازار کمتر فحش می‌شنوی و ‏دعوا و در خیلی چیز‌های دیگر.‏





سال‌ها است که یک اصل احمقانه سرمشق هر نوع شهرداری و شهر نگهداری شده است. هر ‏شهری را در هر گوشه از مملکت به‌صورت یک چهار خیابان درآوردن و تلاقی خیابان‌ها و کوچه‌های فرعی را با این چهار خیابان اصلی به زوایای قائم بدل ساختن؛ آسوده‌ترین راه برای گرفتن ‏هر نوع رنگ محلی از شهرها!





یزد هم از این قاعده مستثنی نیست. هر چه باشد پس کوچه‌های ‏یزد هم می‌تواند مرکز نشو و نمای میکروب‌ها باشد یا دست‌کم مانع عبور بیوک 58 و تراکتور ‏الیس چالمرز. وقتی قرار است مملکتی جولانگاه ساخته‌های فرنگ و ینگه‌دنیا باشد، ناچار ‏شهردارها و فرماندارها غم این را ندارند که اگر سر چهارراهی سی چهل تا کاج کهن سد معبر ‏کرده باشد، همه را از بیخ ببرند. هم میدان گشاده‌تر می‌شود و هم فرصتی است تا مردم بتوانند ‏مجسمه میان میدان را ببینند.‏





زندگی شهر روی دوش «شعرباف»ها می‌گردد؛ یعنی جولاهه‌ها؛ یعنی نساج‌ها با دستگاه‌های ‏کوچک عهد بوقی‌شان. یک صبح تا غروب با دوچرخه (به ساعتی 5 ریال کرایه) توی کوچه پس ‏کوچه‌ها گشتیم و خم شده از درهای کوتاه شعرباف‌ها رفتیم تو و گفتیم و شنیدیم و عکسی گرفتیم.‏ شعرباف‌های یزد، سی هزار تایی هستند، غیر از آن عده دو سه هزار نفری که از روی ناچاری ‏رفته‌اند و کارگر کارخانه‌های ریسندگی و بافندگی شده‌اند که در این سال‌های اخیر رو به تزاید ‏است (هفت‌،هشت تایی کارخانه است).





هر شعرباف در روز 5 تا 7 گز پارچه می‌بافد و در قبال هر گز پنج‌،شش ریال مزد می‌گیرد. حد متوسط درآمد افراد همین روزی 30 ریال است. لابد دیده‌اید که ‏بعضی خانه‌ها بیرونی و اندرونی دارند؟ خانه شعرباف‌ها یک همچی چیزی است. بیرونی آن ‏کارگاه آن است که در کوتاه دیگری به اندرونی متصل می‌شود. شعرباف‌هایی که ما دیدیم اغلب ‏جوان بودند؛ 13 تا 25 ساله و همه مهربان و خوش‌برخورد و زودجوش و کارگاه‌هایی هم بود که ‏زن و مردهای یک خانواده با هم اداره اش می‌کردند.‏





یکی از دوستانم که در دادگستری شهر مقامی داشت، می‌گفت اغلب دعواها در این شهر جزایی ‏است و از نوع ترک انفاق و زن به شرط اینکه روزی سه تا نان و دو سیر و نیم قند و چایی و ‏همین قدر گوشت خانه‌اش برسد، حاضر است به هر صورت که شده با شوهر بداخم صلح کند. ‏





غیر از این، مهم‌ترین دعوایی که در دادگاه‌ها مطرح می‌شود، دعوای قنات است که فلان‌کس ‏قناتش را یک متر جابه‌جا کرده و قنات همسایه دادش از بی‌آبی درآمده و با این همه جالب این ‏است که این نوع دعواها همیشه میان صاحبان دو قنات جدا از هم است و گرنه صاحبان یک قنات ‏قرن‌ها است که با هم کنار آمده‌اند. در تمام یزد و اطرافش کمتر قنات اربابی وجود دارد؛ به ‌خصوص که همه قنات‌های بزرگ خرده‌مالک است. یک رشته آب زیرزمینی است که دو سه آبادی را مشروب می‌کند و اهل این دو سه آبادی در آن شریکند. سر وقت لایروبی‌اش می‌کنند و در موقع لزوم یک صدا به مرافعه با قنات همسایه برمی‌خیزند.





در یزد آب آفتابی نیست؛ مخفی است؛ 50-40 متر زیر زمین است. باید از پلکان تاریک و مرطوب و خنک «جوها» سرازیر بشوی و مواظب باشی پایت نلغزد و وقتی از تشنگی به جان آمدی، به مجرای قنات برسی و ببینی زن‌ها نشسته‌اند و در آن تاریکی زیر زمین رخت و ظرف می‌شویند و بوی گند در فضا است و تشنگی فراموش بشود و خستگی فشار بیاورد و ندانی از این همه پله چطور بالا بروی.





از پلکان جوی مسجد جامع که پایین می‌رفتم، مردی در آب‌نمای گرد آن غسل می‌کرد. «جوزاچ» و «جوجیوه» را این‌طور دیدن کردیم که اولی قناتی است که از محلی به اسم زارچ می‌آید و دومی آبی است که معتقدند جیوه دارد. هیچ‌کس به اندازه یک نفر یزدی قدر آب را نمی‌داند.





در یزد و اطرافش حدود 100 قنات بزرگ دایر دارد؛ علاوه بر بیست تایی قنات بایر و قنات‌های کوچک شخصی و اربابی، طول قنات‌ها تا 15-10 فرسخ هم می‌رسد و عمق بعضی از چاه‌های «پیشکار» تا 120 متر است. خرج لایروبی قنات‌ها از سال ده/ نیم (یعنی 5 درصد) تا نصف درآمد آنها است؛ به تفاوت. قنات‌هایی هم در حوزه یزد هست که تمام عوایدش را باید صرف لایروبی کنند. معمولا در مقدار آب قنات‌های بزرگ با تغییر فصل، تغییری رخ نمی‌دهد؛ اما قنات‌های کوچک در فصول مختلف آبشان کم و زیاد می‌شود.





این اطلاعات را از یک مقنی‌باشی سرشناس گرفتم که در جواب سوال «آیا چاه‌های عمیق لطمه‌ای به کار قنات‌ها می‌زند؟» گفت چون لوله چاه‌های عمیق شبکه دارد، عموما به قنات‌ها و زه‌های نزدیک خود تا صد متری صدمه می‌زند. به این طریق دارند به ضرب ماشین حتی ترتیب این شریان‌های مخفی حیات را نیز به سر و سامانی می‌کشانند. یک چاه عمیق در میدان باغ ملی یزد زده بودند و چند تا هم در جاهای دیگر.





از دکترها و دوافروش‌ها درباره بیماری‌هایی که می‌گیرند تحقیق کردم. مثل همه جا نسخه‌های آقایان اطبا فقط عبارت است از (آنتی بیوتیک)ها! یعنی پنی سیلین و اورئومایسین و آیسین‌های دیگر. البته هنوز چند تایی از عطارهای قدیمی باقی‌اند؛ اما مگر روزنامه‌ها و رادیو می‌گذارند کسی کاری با آنها داشته باشد؟ بیشتر از تنگی نفس می‌نالند و از پا درد.





انواع روماتیسم و این هر دو پیدا است که نتیجه کار در چاله‌های دستگاه‌های نساجی است و گرد نخ و هوای زیرزمین‌های دم دار و آفتاب داغ بیرون و تعجب اینجا است که توی دهان هرکس که سری تو سرها دارد، یک ردیف دندان طلا است. تا زاهدان این طور بود. خیلی پرس و جو کردم؛ اما کسی نتوانست گرهی از سوال من بگشاید. درست است که معلوم شد بیماری خاصی ندارند تا دندان‌ها را خراب کند و مجبور باشند روکش طلا به آن بگذارند؛ اما هرکس اظهار رای می‌کرد. طبیبی معتقد بود مد تهران است که به آنها سرایت کرده. دندانسازی می‌گفت برای اینکه شیرینی زیاد می‌خورند (و این‌طور نبود. باقلوا و قطابی که عجیب در یزد می‌سازند بیشتر صادر می‌شود؛ مثل پارچه‌هایشان).





دخانیات هم کم مصرف می‌کردند و عاقبت از زاهدان که بیرون می‌رفتیم احساس کردم این تنها ثروتی است که هرکس می‌تواند به راحتی همراه خود داشته باشد و خالی از هر مزاحمتی! دهان مردم یزد ، کرمان، بم و زاهدان مطمئن‌ترین گنجینه‌های ثروت فردی است که اگر به هیچ دردی هم نخورد، دست‌کم کار کفن و دفن اموات را تسهیل می‌کند.





روز سوم ورودمان به شهر؛ ظهر که برگشتیم به مسافرخانه، معلوم شد از شهربانی ماموری آمده است که عکس برداشتن از زندگی مردم و غیره طبق فلان ماده ممنوع و الخ… و آقایان بد نیست سری به شهربانی بزنند و از این حرف‌ها. فردا صبح رفتیم شهربانی. آبرومندترین و وسیع‌ترین ادارات دولتی. خودی نشان دادیم و فهماندیم که آدم‌های سربه زیر و پابه راهی هستیم و از آثار تاریخی عکس می‌گیریم و از این حرف‌ها.





یارو معذرت‌خواهان که «البته تصدیق می‌فرمایید که از این سر و وضع فقیرانه مردم عکس برداشتن و خدای نکرده در مجله‌ای یا روزنامه‌ای چاپ کردن و آبروی مملکت را بردن…» و الخ و ما گفتیم اصلا و ابدا. و به خیر و خوشی گذشت و سوال کردیم آیا می‌توانند آمار مختصری از دزدی‌های شهر بدهند؟ معلوم شد هفته‌ای دو سه بار در مورد دوچرخه‌ها که بی‌قفل و بند در کوچه و بازار رها می‌کنند، اشتباهاتی رخ می‌دهند. این دوچرخه آن را عوضی سوار می‌شود و شکایتی و مراجعه‌ای و کار به‌زودی فیصله داده می‌شود.





یک چیز قابل مطالعه در یزد، تاسیسات زرتشتی‌ها است. مدرسه‌ها دارند و بیمارستان‌ها و زایشگاه‌ها که بیشتر با کمک پارسیان هند اداره می‌شد که در اصل از یزد به هند مهاجرت کرده‌اند و هنوز که هنوز است هر سال کمک‌ها و پول‌ها می‌فرستند. شاید یک علت آبادی و ثروت یزد همین کمک غیرمستقیم پارسیان هند باشد.





اقتصاد شهر داد می‌زند که روی پای خود ایستاده نیست. از زرتشتی‌های آن طرف، حتی در دهات و حومه شهر کمتر کسی است که بی‌سواد باشد. بزرگ‌ترین دبیرستان شهر از آنها است، برق شهر را اداره می‌کنند، در کارخانه‌های ریسندگی و تاسیس آنها سهم اساسی داشته‌اند و مهم‌تر از همه، رابط بین آن شهر و هندند. جالب است که از یزد به آن سمت (به طرف جنوب شرقی مملکت) توجه مردم بیشتر به شرق است نه به غرب؛ هند است نه به اروپا؛ حتی بیش از آنچه از تهران و از مرکز مملکت خبری داشته باشند، از آن سمت دارند.

 

 

 

 

 

 

انتهای خبر

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

;