روزنگار یک روز قطع برق در تهران!

تاسیسات نیوز/ صدیقه بهزادپور: مثل همیشه صبح زود بیدار شدم و سعی کردم امروز بیشتر از هر وقت دیگه نگاهم رو به دنیا مثبت کنم! چرا که اگر برای خودم «انرژی» هزینه نمی کردم، خبر موج پنجم کرونا و قطعی های مکرر برق و به دنبال آن قطع آب به دلیل پمپاژ نشدن آب، حتماً من را در دنیایی از مشکلات و چالش ها غرق می کرد که مسلماً دست خیلی آدمهای دیگر رو هم می کشیدم و با خودم پایین می بردم!
شب گذشته تا دیروقت بیدار بودیم، تا خواهرم را به فرودگاه ببریم تا به محل زندگی خودش برگردد.
هم ما و هم خودش خوشحال بودیم که فرصتی پیش آمده بود تا خواهرم پس از تزریق واکسنِ کرونا در «بلاد کُفر!»  و تزریق دوز اول واکسن چینی به پدر مادرم با سلام و صلوات و رعایت پروتکل های بهداشتی، همدیگر را ببینیم. اما بالاخره این خوشی تمام شد و او هم به آمریکا برگشت.
اول از همه نگاهی به برنامه قطع برق انداختم و سعی کردم برنامه های خودم را منطبق با ساعت اعلام شده خاموشی انجام بدهم. ساعتِ قطع برق منطقه محل سکونت پدر مادرم ساعت ۱۵ اعلام شده بود. بعد از خداحافظی و با امید به جان به در بردن از ویروس کرونا از نوع دلتا و آرزوی دیدار مجدد، پا در آسانسور گذاشتم که، ناگهان برق قطع شد و من ماندم بین آسمان و زمین در اتاقکی تاریک. متاسفانه ساکنین آپارتمان متوجه ضربات من به درب آسانسور نشدند و بهترین راه را تماس با پدر  و مادرم دانستم که با مدیریت آپارتمان جهت بیرون کشیدن من کمک بگیرند. امیدوارانه موبایلم رو درآوردم و شماره همراه پدرم را گرفتم، اما خیلی زود چشمان گشاد شده در تاریکی من پیغامِ نبودِ شبکه  را در صفحه تلفن همراهم دید! و فهمیدم از این مسیر هم ره به جایی نخواهم برد. سریع به پیغامگیر واتساپ مراجعه کردم تا با پیام به پدرم آنها را از وضعیت خودم آگاه کنم، اما متاسفانه اینترنت سیم کارتم هم قطع بود… پس ناچاراً با لگد و مشت به جان درب آسانسور افتادم تا بالاخره با کمک همسایه ها از آن مخمصه خارج شدم.
باز هم امیدوارانه با نگاهی از عشق ناب و امید، سوار ماشین شدم که متوجه شدم نه بنزین و نه گاز دارم، بدون توجه به خرابی کولر ماشین که هنوز بردبارانه در انتظار دریافت حقوق من برای تعمیر بود، به سمتِ اولین پمپ بنزین ره پوییدم! اما قطع برق و موفق نبودن من در بنزین زدن نتوانست «امید»ِ من را در حس خوش بینیم کاهش بده و با سرانگشت « تدبیر» به محل کار همسرم رفتم تا امانتی را تحویلش دهم که با انگشتان زیرِ چانه و بیکاری آنها به دلیل قطع برق مواجه شدم. خیلی سریع از این جمعِ مایوس دور شدم تا در منزل و در سایه سار خنک «پنکه» و نه «کولرِ پرمصرف برق» کارهای عقب افتاده محل کارم را در فرصت دورکاری اجباری ناشی از شیوع موج پنجم کرونا انجام دهم.
هنوز از یک خیابان نگذشته بودم که با بوق ممتد و ویراژ خودرویی سواری ناچار به سمت راست منحرف شدم و به داخل جوی آب افتادم، اما امیدوارانه و شکرگزار از زنده بودن و گذر از اینهمه حوادث، با تلاش زیاد از جوی آب بیرون آمدم و به سمت خانه امن و آسایش خود راندم.
زیر لب سعی کردم آهنگی شاد را زمزمه کنم که روحیه خود را برای انجام کارهای روزمره و اداری در خانه تقویت کنم. دوری از داغی آفتاب خیابان و برداشتن ماسک در منزل هم واقعاً نعمتی است که قدرش را نمی دانستم. نفسی عمیق کشیدم و وارد خانه شدم و پنکه را روشن کردم و با اولین نوازش های نسیم خنک پنکه، روی مبل لم دادم. اما نوبت قطع برق محله ما،  این لحظه خوش را از من خیلی زود دریغ کرد و به ناچار با باز کردن پنجره دل به نسیم بی جانی خوش کردم و مشغول به انجام کارهای روزمره بدون نیاز به آب و برق شدم.
بعد از گذر دو ساعت قطعی وصل شدن مجدد برق، با عجله کامپیوتر را روشن کردم تا مشغول به کارهای اداره شوم، اما متاسفانه سرعت بسیار پایین اینترنت و نبودِ شبکه تلفن همراه دیگر جایی برای تدبیر و حل گره مشکلات پشت سرِهم امروز برایم نگذاشته بود…
تماس با شرکت ارائه دهنده خدمات اینترنت و اداره و … و پاسکاری های این وسط، حدود سه ساعت به طول انجامید و سرانجام تصمیم گرفتم که با همین اینترنت ضعیف در بازه زمانی بسیار بیشتر به ناچار مشغول به انجام کار شوم که مجدداً برق قطع شد!
متعجب و عصبانی از وضعیت موجود، نگاهی به برنامه قطعی برق انداختم و متوجه شدم خارج از برنامه اعلام شده با «خاموشی» مواجه شده ایم.
تنها کاری که از دستم بر می آمد نگاه خاموش و خوردن عرق بهارنارنج برای آرامشی بود که امیدوارانه هنوز به دنبال آن بودم…
اما گرمای هوا و صدای داد و فریاد همسایه ها که گویی «مشکلات ناشی از اپیدمی کرونا و موج پنجم» و «اِعمال قرنطینه» و «به سر آمدنِ مهلت اجاره» و «نداشتن پول پیش خانه» و «قطعی های مکرر برق و آب» و «گرمای هوا» و «نداشتن اینترنت و شبکه موبایل» و … عرصه را به آنها تنگ کرده بود، اثرِ بهار نارنج را هم خنثی کرده بود.
اما من باز هم نیاز به “انرژی” دارم«انرژی روانی و امید برای زندگی» «آب و برق و گاز و هوا» برای زیستن و «پول» برای اجاره خانه، «نان» برای خوردن و زنده ماندن و ….
منبع تاسیسات نیوز
ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

;