آقای همه فن حریف – ۱

 

به گزارش تاسیسات نیوز، در خدمت استاد باید سریع بود. ایشان خیلی وقت ندارند. حتی این قدر که در تنفس حین مصاحبه، چند مصاحبه استخدامی با کارجویان دارند. ساده، رک، جدی و شوخ. فکر گنید چه می شود ترکیب این همه خصوصیت!

 

 

 

دمنده برای ایشان همه چیز است. کار، خانواده، زندگی. آقای مدیر آرام آرام در حال انتقال دانش به کوچکترهاست. اما خودش آرام ندارد. این است آن چیزی که از ایشان می توانید دریابید و البته همه آن نیست.

آقای بستانچی. آقای دمش و وزیدن. آقای همه فن حریف!

 

 

 

در ابتدا می‌خواهم که آقای بستانچی خود را برای ما معرفی نمایند و مختصری از زندگی خود را برای ما بگویند.

 

 

 

 

به نام خدا، من احمد بستانچی هستم مدیرعامل شرکت دمنده. متولد بیست و یکم شهریورماه هزار و سیصد و بیست‌وهشت هستم. از سال ۱۳۴۶ در خیابان پامنار کار را برای خودم شروع کردم. کار من در زمینه سیم‌پیچی الکتروموتور و تعمیر موتورهای الکتریکی بود. این کار را ادامه دادم تا اینکه منجر شد به تولید الکتروموتور برای هواکش و فن.

شما متولد چه شهری هستید؟

 

 

 

من متولد شهر قم هستم ولی در شناسنامه محل تولد، تهران ذکرشده است.

 

 

 

 

چه شد که از قم به تهران تشریف آوردید؟

 

 

 

محل کار پدرم در تهران بود و به همین دلیل شناسنامه‌های ما را از تهران گرفت. من تا ۱۷ سالگی در شهر قم کار می‌کردم و بعدازآن به تهران مهاجرت کردم و کار را برای خودم و به‌طور مستقل شروع کردم.

 

 

 

 

شغل پدر شما چه بود؟

 

 

شغل پدرم کشاورزی بود و نام فامیل من هم مؤید همین مسئله است.

 

 

 

تا چه مقطعی تحصیل‌کرده‌اید؟

 

 

 

من در آغاز تا ششم ابتدایی خواندم و بعد به دلیل شرایط اقتصادی خانواده مجبور شدم کار کنم. از ۱۲ سالگی تا ۱۷ سالگی را کار کردم آن‌هم در زمینه سیم‌پیچی الکتروموتور و توانستم در این زمینه کسب تجربه نمایم. من از سال ۱۳۴۱ در کار تعمیر و سیم‌پیچی الکتروموتور بودم و وسایلی مثل یخچال و پنکه و… را تعمیر می‌کردم. این کار ادامه داشت تا اینکه در سال ۱۳۴۶ به تهران آمدم و مغازه‌ای را در خیابان پامنار خریداری کردم. به دلایلی از خدمت معاف شدم و بعدازاینکه یکی دو سال از شروع کارم می‌گذشت در دبیرستان مروی برای اخذ دیپلم در دوره شبانه ثبت‌نام کردم.

 

 

 

 

شما که سواد خواندن و نوشتن داشتید. پس به چه دلیل خواستید که ادامه تحصیل بدهید؟

 

 

 

من چندین دوست داشتم و آن‌ها من را ترغیب کردند که به تحصیل ادامه دهم و موفق شدم که دیپلم فنی را بگیرم. در ادامه دوره‌ای در اداره آموزش وزارت کار برگزار شد به نام دوره مربیان الکترومکانیک. من در این دوره شرکت کردم و توانستم با نمره عالی گواهینامه‌ای از وزارت کار دریافت کنم. این گواهینامه در حقیقت هم جنبه علمی داشت و هم جنبه عملی. من در سال ۱۳۴۶ این گواهینامه را به‌عنوان مربی درجه‌یک ضمن کار توانستم از وزارت کار آن زمان دریافت کنم.

 

 

 

 

چه شد که شما بعد از خرید مغازه به فکر تولید فن افتادید؟

 

 

 

در دبیرستان مروی دوستی داشتم که کارهای الکتریکی دبیرستان مروی را انجام می‌داد. در آن زمان دبیرستان مروی مدیری داشت به نام آقای شکوهی که سفارش ۲ عدد هواکش را برای اتاق معلمان به دوستم داده بود. ایشان گفتند که ۲ هواکش بخرید و برای دبیرستان بیاورید. من به دوستم پیشنهاد دادم که به‌جای اینکه هواکش را بخریم خودمان تولید کنیم. خلاصه بعد از زحمات زیاد هواکش‌ها را تولید کردیم و به دبیرستان برده و نصب کردیم.

 

 

 

 

به‌محض اینکه آقای شکوهی هواکش‌ها را دیدند گفتند که این‌ها را از جایشان باز کنید زیرا این‌ها هواکش صنعتی هستند و با صدای زیادی که دارند به درد مدرسه نمی‌خورند. ما هواکش خانگی می‌خواهیم که مناسب مدرسه باشد. البته ما آن دو هواکش صنعتی را نیز در مغازه‌مان فروختیم. بعدازاین اتفاق گفتیم که این کار خوبی است که هواکش تولید کنیم و بفروشیم چون در بازار خواهان دارد.

 

 

 

 

البته به دلیل وضع مالی نامناسبی که داشتیم ابتدا الکتروموتورهای خراب و سوخته را می‌خریدیم و پس از تعمیر سیم‌پیچی می‌کردیم. بعد بلبرینگ‌ها را عوض می‌کردیم و آن‌ها را رنگ می‌زدیم و درواقع به طریقی آن‌ها را نو می‌ساختیم. بعد از مدتی که در این کار رشد کردیم، الکتروموتور نو خریداری می‌کردیم و هواکش صنعتی می‌ساختیم. شرکت‌های تأسیساتی مانند شرکت صافیاد که از شرکت‌های قدیمی در این زمینه بودند فن‌های تولیدی را از ما می‌خریدند و بر روی یونیت هیترها نصب می‌کردند و به فروش می‌رساندند.

 

 

 

 

به‌مرور شرکت‌های دیگری نیز که در این زمینه فعالیت داشتند از جریان مطلع شدند و آن‌ها نیز از ما خریداری می‌کردند. بعدازاینکه سفارش‌ها زیاد شد ما به‌زحمت می‌توانستیم در آن مغازه جوابگوی مشتریان باشیم. بعدازظهرها قطعات ریخته‌گری را به تراشکاری می‌بردیم. قطعات تراشکاری شده روز گذشته را به مغازه می‌آوردیم. سپس آن‌ها را سایش می‌دادیم و بالانس می‌کردیم و در پیاده‌روی خیابان رنگ می‌زدیم.

 

 

 

 

این‌ها تا صبح خشک می‌شدند. سپس این‌ها را مونتاژ می‌کردیم و به بازار برده و می‌فروختیم. این سیکل جریان داشت تا جاییکه دیدیم ریخته‌گری نمی‌تواند قطعات را به ما برساند. در خیابان خاوران تهران یک ریخته‌گری را دیده بودیم که می‌تواند قطعات چدنی را تولید کند. ما هم‌خانه اجاره‌ای خود در خیابان پامنار را تبدیل به ریخته‌گری کردیم و قطعات را خودمان ریخته‌گری می‌کردیم. یک دستگاه تراش کوچک هم خریدیم و به آن خانه منتقل کردیم. به این طریق ما از تولید روزی ۵ یا ۱۰ عدد هواکش صنعتی با همین بضاعتی که داشتیم موفق شدیم این تعداد را به ۵۰ تا ۶۰ عدد برسانیم.

 

 

 

 

شما زمانی با شرکت صافیاد همکاری داشتید که مهندس بازرگان در این شرکت مشغول بکار بودند. آیا خاطره‌ای از ایشان دارید که برای ما تعریف کنید.

 

 

 

 

ما از طریق مغازه‌ای به نام الکتروسهیل که در دروازه دولت قرار داشت و فن‌های ما را خریداری می‌کرد و به صافیاد می‌فروخت با آن‌ها آشنا شدیم. یعنی آن‌ها به دنبال تولیدکننده این فن‌ها بودند و توانستند با ما ارتباط برقرار کنند. درواقع ما از طریق فن‌هایی که تولید می‌کردیم و صافیاد این‌ها را بروی یونیت هیترهای خود نصب می‌کرد، وارد بازار تأسیسات شدیم. البته من خاطره خاصی از ایشان نداشتم به‌جز اینکه چند بار به دفتر ایشان مراجعه کردم و چیزی جز احترام از ایشان ندیدم. ایشان همیشه به صنعتگران محبت داشتند و به‌عنوان فردی که صنعتگر بودند و قابل‌احترام، من ایشان را می‌شناختم.

 

 

 

 

در همان زمان فن‌های خارجی هم در بازار بود چرا شرکت‌ها از شما خریداری می‌کردند؟

 

 

 

بله در آن زمان فن‌های هلندی و آلمانی در بازار موجود بودند ولی چون قیمت آن‌ها گران بود و در ضمن فن‌های تولیدی ما جواب کار آن‌ها را می‌داد، لذا از ما خرید می‌کردند.

ادامه دارد…

انتهای خبر

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

;